مردم شهری را می شناختم که در بازارشان اگر بعد از ورنداز کردن کالا، قیمت میپرسیدی و خرید نمیکردی فروشنده شروع به غرزدن میکرد و اصطلاحاً به جای بازار گرمی، اقدام به پخش کردن بوی دماغ سوخته خود در اطراف میکرد.

از این شهر به شهر فرهنگ و تمدن ایران زمین مهاجرت کردم. اینجا هم به خاطر فقر مالی و ورشکستگی(حتی شمال شهر) در حال سقوط است حتی در مهمانیها اگر ظرف شیرینی را در عیددیدنی تعارف کردند و تشکر کردی در پاسخ به جای نوش جان می گویند “زهر مار”. در سال اژدها تصمیم گرفتم قضیه گرین کارت را بیشتر پیگیری کنم.


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.