نگاهی به پروسه ساخت فیلم های Iron Man

استودیوهای مارول در سال ۲۰۰۵ و با ساختن فیلم Iron Man، کار خود را آغاز کردند. این استودیو کاملاً مطمئن بود که آیرون من، می‌تواند به خوبی با بیننده‌ها ارتباط برقرار کند، حتی اگر آن‌ها از پیش زمینه داستانی این شخصیت آگاه نباشند. این شخصیت برای مدت زیادی نادیده گرفته شده بود؛ در حدی که آخرین کمیک‌های قابل دسترسی مربوط به او، Demon in a Bottle بود که به سال ۱۹۷۹ برمی‌گشت؛ در آنجا تونی استارک مغلوب اعتیاد به الکل می‌شود و داستان همانجا رها شده بود. این قضیه در ابتدا باعث سردرگمی فیلم‌نامه نویس‌هایی می‌شد که دوست داشتند هر چه سریعتر رضایت مارول برای ساختن فیلمی بر اساس آیرون من را به دست بیاورند. حتی بدون مسئله‌ی اعتیاد به الکل هم تونی استارک، چهره‌ی پیچیده‌ای بود: یک میلیاردر که حرفه اصلی‌اش تولید اسلحه می‌باشد! او بدون شک ارائه کننده مسائل بغرنج سیاسی-نظامی بود و برای ساختن فیلمی بر اساس او، باید ریسک‌هایی پذیرفته می‌شد.

<!–

–>

مت هالووی (Matt Holloway) یکی از نویسندگان فیلم آیرون من دراین‌باره چنین می‌گوید: «ما همزمان در وضعیت جنگی با عراق و افغانستان قرار داشتیم و شخص معاون رئیس جمهور دیک چینی (Dick Cheney) قبل‌تر مدیر اجرایی کمپانی هلی‌برتون (Halliburton) بود، او را به عنوان یک تولید کننده اسلحه می‌شناختیم. ما می‌خواستیم از شخصیتی مشابه یک قهرمان بسازیم و آن را به روی پرده سینما در سراسر جهان ببریم. بسیار خوب، چگونه باید این کار را می‌کردیم؟».

هالووی با مهیا دیدن این فرصت که آیرون من را به دنیای مدرن مرتبط کند، کاملاً هیجان‌زده بود: «مسئله این نبود که ساختن چنین فیلمی اصطلاحاً باحال می‌شود! پتانسیل عظیمی در شخصیت آیرون من وجود داشت؛ پتانسیلی که از دست رفته بود یا لااقل در مسیر اشتباهی جریان یافته بود. ما می‌خواستیم از این فرصت استفاده کنیم. واقعاً پتانسیل شگفت‌انگیزی پیش رویمان بود».

اگرچه که مارول با تبدیل و تغییر داستان تونی استارک موافق نبود و می‌خواست که به عنوان یک اثر دوره‌ای (Period Piece) به آن نگاه شود، هالووی و دیگر همکار نویسنده‌اش یعنی آرت مارکوم (Art Marcum)، داستان او را بروز کردند. در این نسخه‌ی جدید تونی استارک بجای زندانی شدن توسط سربازان ویتنامی، گیر سربازان افغانستانی افتاده بود؛ چنین تغییری فیلم را مستقیماً وارد جریانات سیاسی زمان خودش می‌کرد. دلایل متفاوتی برای این رویکرد وجود داشت که البته مهم‌ترین آن‌ها در میان بودن مبلغ نیم میلیون دلاری بود.

پس از اینکه نسخه‌های اولیه‌ی فیلم‌نامه آیرون من توسط هالووی و مارکوم نوشته شد، معاون مدیر اجرایی مارول یعنی کوین فایگی (Kevin Feige)، کارگردان مناسب این کار را جان فاورو (Jon Favreau) دانست و او را انتخاب کرد. با وجود اینکه فاورو پیش از آن بخاطر کار کردن بر روی فیلم‌های پر از جلوه‌ ویژه مثل The Jungle Book، The Lion King و The Mandalorian شناخته می‌شد، اما موفق‌ترین کارش را می‌توان فیلم مستقل Swingers دانست که در سال ۱۹۹۶ به روی پرده سینما رفته بود (که البته با وجود نوشتن فیلمنامه و بازی کردن در آن، وظیفه کارگردانی‌اش بر عهده کسی دیگر بود). مهم‌ترین دستآورد فاورو به عنوان کارگردان، فیلم کمدی Elf بود که نه تنها یک اثر کلاسیک کریسمس به حساب می‌آید، بلکه فیلمی می‌باشد که توانست برخلاف بودجه محدود ۳۳ میلیون دلاری خود، به سودی معادل با ۲۲۰ میلیون دلار در باکس افیس دست‌ یابد.

مارولمارول

فاورو، کریر قابل قبولی برای خود هم به عنوان بازیگر و هم به عنوان کارگردان دست و پا کرده بود و با حضورش در فیلم Daredevil، توانسته بود رابطه‌ای نزدیک با با آوی آراد (Avi Arad)، مدیر اجرایی آن زمان مارول داشته باشد. برای چندین سال این دو، ایده ساختن یک کمدی بر اساس شخصیت کاپیتان امریکا را در ذهن داشتند که بر روی انطباق استیو راجرز با دنیای مدرن تمرکز می‌کرد. موفقیت فاورو با فیلم Elf، که درون مایه مشابهی را دنبال می‌کرد، انتخابی واضح برای عملی کردن این ایده بنظر می‌رسید! هرچند که ایده کاپیتان امریکای کمدی هیچ‌گاه عملی نشد، اما زمانی که نوبت به ساختن آیرون من رسید، شاهد ثمره‌ی این رابطه بودیم؛ با وجود داستانی تاریک‌تر نسبت به ایده‌ی قبلی، فایگی و دیوید میسل (David Maisel)، فاورو را انتخابی مناسب تلقی کردند. برای استودیوهای فیلم مارول، او یک انتخاب عملی و ساده بود.

فایگی دراینباره می‌گوید: «اگر به انتخاب شدن لارا زیسکین (Laura Ziskin) توسط سونی در آن زمان دقت کنیم، یا انتخاب سم رایمی توسط اوی آراد، یا حتی استخدامِ برایان سینگر (Bryan Singer) توسط فاکس، می‌بینیم که هیچ‌کدام آن‌ها قبلاً تجربه‌ی کار بر روی یک بلاک‌باستر عظیم را نداشته‌اند. آن‌ها فیلم‌سازانی بودند که با بودجه کم توانسته بودند یک فیلم بسیار جذاب بسازند که راه خودش را به مقیاس‌های عظیم سینمایی باز می‌کند».

از همان ابتدا می‌شد اشتیاق و اعتماد مارول بر گسترش دادن و عملی کردن پتانسیل‌های موجود در ژانر ابرقهرمانی را احساس کرد. انتخاب فاورو به این معنی بود که مارول دارد کسی را پشتیبانی می‌کند که تمرکز و تجربه بیشتری بر روی شخصیت‌پردازی دارد تا ساختن صحنه‌های عظیم اکشن، چرا که مارول در ابتدا پرداختن به صحنه‌های اکشن را زیادی گران در نظر می‌گرفت و به دنبال شروعی کم ریسک‌تر بود. با این فرضیات انتخاب فاورو، فوق‌العاده هوشمندانه به نظر می‌رسید.

فاورو در روز اول کاری خود روی تخته وایت‌برد دفترش نوشت: «معقول بودن»! او فیلمی می‌ساخت درباره مردی که توانایی پرواز کردن داشت، اما در عین حال دوست داشت همه چیز تا حد ممکن واقعی به نظر برسد. از آن روز اول به بعد، صدها ایده در آنجا رد و بدل شد و تغییر کرد، اما تنها همان یک کلمه بود که تغییر نکرد: معقول بودن.

برای فاورو، جذابیت استخدام شدن در یک استودیوی نوپا و مستقل مثل مارول این بود که آزادی بسیار زیادی در دست داشت؛ تنها محدودیت‌های او زمانِ تحویل دادن فیلم و بودجه معینی بود که برایش تعیین شده بود، جز این‌ها فاورو تقریباً هر کاری می‌توانست در قبال آیرون من بکند. در دیگر استودیوها، کارگردان‌هایی که بر روی فیلم‌های تیپیکال کار می‌کنند باید تولید را نیز کنترل کنند و با خواسته‌های متعدد استودیو کنار بیایند. در اینجا خبری از چنین محدودیت‌هایی نبود چرا که مدیران اجرایی مارول اولاً به او اعتماد کامل کردند و ثانیاً مشغول جمع‌آوری پول از منابع خارجی بودند! هر یک دلاری که از فروش‌های خارجی کسب می‌کردند آن‌ها را از اتکا به خط تولید مریل لینچ (Merrill Lynch) بی‌نیاز می‌کرد؛ برای ساختن استودیوهای مارول تا حد زیادی به آن‌ها وابستگی داشتند و پول زیادی قرض کرده بودند.

فایگی در اینباره چنین می‌گوید: «مردم فراموش می‌کنند که آیرون من یک فیلم مستقل بود. من بارها تلاش کردم که آن را به خریداران خارجی پیشنهاد کنم، چون نیاز به پول داشتیم؛ الان مقدار دقیق آن یادم نمی‌آید ولی درصد عظیمی از منابع مالی ما به خاطر پیش-فروش‌هایی بود که به خریداران خارجی داشتیم».

مارولمارول

فاورو دو نویسنده کمکی نیز به پروژه اضافه کرد: مارک فرگوس (Mark Fegus) و هاک آتسبی (Hawk Otsby). با وجود اینکه هر چهار نویسنده (به علاوه کارگردان) بر روی متن فیلم کار کردند، اما فاورو و استودیوهای مارول، توجه خود را به یک مشکل اساسی معطوف کردند: کدام بازیگران این همه دیالوگ را ادا خواهند کرد؟

اولین بازیگری که به دنیای سینمایی مارول وارد شد، کسی نبود جز ترنس هاوارد که قرار بود در نقش کلنل جیمز رودس (Col. James “Rhodey” Rhodes) ایفای نقش کند؛ بهترین دوست و همدم تونی استارک. هاوارد کمی پیش از ورود به این پروژه برای حضور در فیلم Hustle & Flow، نامزد جایزه اسکار شده بود. مارکوم اذعان داشت که ورود هاوارد یک شروع بسیار عالی برای ما بود. هاوارد که یکی از طرفداران کمیک‌های مارول بود و می‌دانست شخصیتش کمی جلوتر تبدیل به وار ماشین (War Machine) خواهد شد، قراردادی سه ساله امضا کرد. هرچند او پس از مشاجره بر سر حقوق از پروژه جدا شد و دان چیدل (Don Cheadle) جایگزین او شد.

ماموریت بزرگ‌تر پیدا کردن بازیگر مناسب برای ایفای نقش تونی استارک بود و نام‌های زیادی برای بر عهده گرفتن این نقش مطرح بود. آراد می‌گوید: «هالیوود دوست دارد که شخصیت‌های اصلی جوان ۲۶ ساله و اتو کشیده باشند، اما تونی استارک واقعاً یک پسر بچه جوان نبود»! ده سال پیش زمانی که حق نشر آیرون من در دستان کمپانی فاکس قرن بیستم بود، تام کروز اصلی‌ترین گزینه برای ایفای نقش این ابرقهرمان در نظر گرفته می‌شد؛ اما مسئله اینجا بود که حقوق درخواستی کروز بسیار بیشتر از چیزی بود که حتی کمپانی پولداری مثل فاکس بخواهد برایش خرج کند.

برای مارول استودیوز که دیگر وضعیت کاملاً متفاوت بود و آن‌ها ابداً توان استخدام بازیگران سطح اولی مثل تام کروز یا جانی دپ را نداشتند (دپ، در آن زمان بخاطر ایفای نقش در فیلم دزدان دریایی کاراییب از محبوبیت بسیار بالایی برخوردار بود). به همین دلیل نام‌های کوچک‌تری روی میز قرار داشت؛ جیم کاویزل (Jim Caviezel) یکی از این نام‌ها بود، او که در آن زمان ۳۸ سال داشت بیشتر بخاطر ایفای نقش در فیلم The Passion of the Christ شناخته می‌شد و همچنین شخصیت سایکلاپس (Cyclops) در سری مردان ایکس نیز توسط او بازی شده بود. با این حال، کسی که بیش از دیگران در استودیوهای مارول مناسبِ نقش تونی استارک در نظر گرفته می‌شد، تیموتی اولیفنت (Timothy Olyphant) بود که به تازگی با کارکتر کلانتر ست بولاک (Seth Bullock) در سریال ددوود (Deadwood)، درخشیده بود. شخصِ فاورو اما نامی دیگر در ذهن داشت: سم راک‌ول (Sam Rockwell)، بازیگری که بخاطر ایفای نقش در فیلم Confessions of a Dangerous Mind به کارگردانی جورج کلونی، شناخته می‌شد. تمام این نام‌ها، گمانه‌ها و پیشنهادها تا زمانی روی میز قرار داشت که فاورو رابرت داونی جونیور را ملاقات نکرده بود!

آیرون منآیرون من

با وجود دهه‌ها کار کردن در هالیوود و نامزدی برای اسکار ۱۹۹۲ (برای فیلم Chaplin)، رابرت داونی جونیورز شهرت بدی از خود بجا گذاشته بود؛ از نظر تجاری تقریباً یک آدم بازنده و شکست‌خورده در نظر گرفته می‌شد که فیلم‌ موفقی در کارنامه‌اش دیده نمی‌شود و حواشی پیرامون زندگی‌اش، خبر از اعتیادش به مواد مخدر می‌داد! برای نمونه می‌توان اشاره کرد که در سال ۱۹۹۶، او سرزده وارد خانه یکی از همسایه‌ها در ملیبو (Malibou) می‌شود و خودش را مست و پاتیل بر روی تخت خواب بچه یازده ساله آن خانواده می‌اندازد! دوباره در سال ۲۰۰۱، او بخاطر مواد مخدر دستگیر می‌شود و از سریال تلویزیونی Ally McBeal، اخراج می‌شود. با این حال، در آن زمان او خودش را جمع و جور کرده بود، با سوزان لوین (Susan Levin) که یک تهیه کننده باهوش و با استعداد بود، ازدواج کرد و کم کم جایی برای خود در فیلم‌های سطح اول هالیوودی پیدا کرده بود. همچنین، با وجود تمام حواشی و مشکلاتی که داشت، رابرت داونی جونیورز در صنعت فیلمسازی محبوبیت داشت و افراد زیادی می‌خواستند با او همکاری کنند.

خیلی‌ها در مارول اعتقاد داشتند که داشتن چنین گذشته‌ی پر از حاشیه‌ای به ضرر آن‌ها تمام خواهد شد و انتخابی ریسکی می‌باشد؛ دو سال قبل‌تر، او هنوز تحتِ آزادی مشروط بود! با این حال فاورو دیدگاه متفاوتی داشت و فکر می‌کرد که داشتن چهره اجتماعی پر از مشکل، او را حتی به گزینه‌ای مناسب‌تر برای ایفای نقش تونی استارک تبدیل خواهد کرد؛ تونی استارک نیز دقیقاً مثل او شخصیتی با استعداد می‌باشد که دستآوردهایش بخاطر درگیری با مشکلات شخصی و استفاده از مواد مخدر، خراب شده بود. این دو کاملاً بهم می‌آمدند و رابرت داونی جونیورز به نسخه‌ی واقعی تونی استارک می‌ماند!

فاورو، سران استودیوهای مارول را متفاعد کرد که داونی همان تونی استارک است! هرچند مدیران اجرایی مارول انترتینمنت در نیویورک نظر دیگری داشتند و داونی را نه تنها از نظر چهره اجتماعی، بلکه از نظر مالی گزینه مناسبی نمی‌دانستند. با این حال، فاورو کوتاه نیامد؛ مت‌ هالووی، نویسنده فیلم ایرون من، درباره طرفداری فاورو از داونی اینطور اظهار نظر می‌کند: «جان، با گوشت و استخوانش مطمئن بود که بهتر از رابرت برای نقش تونی استارک پیدا نمی‌شود و تا جایی که می‌توانست از این انتخاب دفاع کرد، او حتی می‌گفت بدون رابرت کار نمی‌کند!»

نهایتاً سارا هلی فین (Sarah Halley Finn) به فاورو پیشنهاد کرد که بهتر است حداقل از او یک آزمون بگیرند!

داونی خودش هم به اندازه فاورو مطمئن بود که مناسب‌ترین گزینه برای ایفای نقش تونی استارک می‌باشد. او سه هفته برای آزمون فرصت داشت و می‌بایست سه صحنه را یاد بگیرد، او به خوبی تمرین کرد. داونی دراین‌باره می‌گوید: «خانم‌ام می‌گوید اگر من را نیمه شب از خواب بیدار می‌کردند و ازم می‌خواستند که دیالوگ‌های آزمون را بگویم، می‌توانستم حتی با سرعت دو برابر و با نصف زمان، آن‌ها را ادا کنم!» آزمون در استودیوهای رلی (Raleigh Studios) در هالیوود، داخل یک اتاق اجاره‌ای صورت گرفت و رابرت به خوبی توانست از پس آن بربیاید. او درباره آزمون می‌گوید: «دقیقاً قبل از آغاز آزمون احساس کردم که روحم از بدنم دارد جدا می‌شود و یک استرس آنی در خودم احساس می‌کردم. اما همین که آغاز شد، هیچ‌چیز جلودارم نبود و می‌دانستم اصلاً توان خطا کردن ندارم! چون به خوبی برایش آماده شده بودم».

آیرون منآیرون من

صحنه‌هایی که او در آزمون برایشان آماده شده بود، شامل ملاقات پر از مناقشه با یک خبرنگار می‌شد، و همچنین می‌بایست با رودز روبرو شود و در نهایت با گروهی از سربازان آمریکایی پشتِ یک ماشین جنگی گفتگویی پر از دیالوگ داشته باشد. در اینجا به خوبی توانایی داونی در به رخ کشیدن صحنه‌های تنش‌زا و کمدی مفرح، مشخص شد. داونی با همین چند صحنه کاملاً تونی استارک را شناخته بود و تصمیم گرفته بود که دوست دارد چگونه شخصیتی به روی پرده ببرد، او چنین تونی استارک را توصیف می‌کند: «یک آدم واقعاً برشکسته و نابود شده که ظاهر مطمئنی از خود نشان می‌دهد».

پس از این آزمون، و به همراه داشتن مدارک مربوط به آن، میسل و فایگی یک ملاقات با مدیر بخش سرگرمی مارول، ایکه پرلومتر (Ike Perlumtter) و مدیر اجرایی مارول، جان توریتزین (John Turitzin) و همچنین چند تن از اعضای هیئت مدیره ترتیب دادند. میسل درباره این ملاقات چنین می‌گوید: «ما در آنجا رابرت را پیشنهاد کردیم و من و کوین دلایل خودمان که زیاد و منطقی بودند را به هیئت مدیره ارائه کردیم. با این حال مشخصاً مضطرب بودیم، چرا که ما یک کمپانی عمومی بودیم و داشتیم یک ریسک بزرگ با آیرون من تجربه می‌کردیم».

با این وجود، جوابِ دفتر نیویورک این بود که «استخدام رابرت به هر قیمتی نخواهد بود و مشروط است به توانایی مالی کمپانی»! فاورو در آن زمان به شکلی مخفیانه به رسانه‌ها اعلام کرد که در حال استخدام داونی جونیور برای نقش تونی استارک هستند. زمانی که واکنش طرفداران در سطح اینترنت به این خبر مثبت بود و اشتیاق بسیار زیادی از سویشان دیده شد، مدیران اجرایی در نیویورک هم موافقت نهایی خود را اعلام کردند. اکنون که رابرت داونی جونیور بخشی از پروژه محسوب می‌شد، فاورو می‌دانست که می‌تواند استعدادهای بسیاری را به پروژه جذب کند و آن‌ها را قانع کند که با یک پروژه کوچک و کارتون مانند، روبرو نیستند. مثلاً، گوینت پلترو (Gwyneth Paltrow)  که در سال ۱۹۹۸ بخاطر ایفای نقش در فیلم Shakespeare in Love، برنده جایزه اسکار شده بود و دوست قدیمی فاورو به حساب می‌آمد، برای اضافه شدن به این پروژه رضایت داد. این دو در سال ۱۹۹۴ مشترکاً بر روی فیلم Mrs. Parker and the Vicious Circle کار کرده بودند و از طرفی هم کریر پلترو رو به افول گذاشته بود (اتفاقی که برای بازیگران زن هالیوودی در دهه سی سالگی‌شان زیاد رخ می‌دهد)! فاورو توانست او را متقاعد کند که نقش پپر پاتز (Pepper Potts)، آن نقش تکراریِ «دختر گیر افتاده در مخمصه» نیست و فراتر از آن خواهد بود.

آیرون منآیرون من

با اضافه شدن جف بریجز در نقش ابادیا استین (Obadiah Stane)، آموزگار استارک و مهره‌ی سنگین فیلم، پرونده جذب بازیگران بسته شد. برنامه اولیه این بود که از استین و قصه‌ی او به عنوان یکجور حواس‌پرتی استفاده بشود تا شخصیت منفی داستان که در نسخه اولیه مندرین (Mandarine) بود، حضوری ناگهانی و غافل‌گیر کننده داشته باشد و به عنوان اوج داستان، در چین، سکانسی هیجانی را دنبال کنیم. در کامیک-کان ۲۰۰۶ که در شهر سن دیگو برگزار شد، فاورو حتی اعلام کرد که مندرین شخصیت منفی فیلم خواهد بود.

مت هالووی، چنین می‌گوید: «مدتی ما در نظر داشتیم که مندرین را به عنوان کریمسون دینامو (Crimson Dynamo) جا بزنیم و قرار بود که به شکلی یهویی از دل زمین، داخل شرکت‌ استارک بیرون بیاید و همه را غافل‌گیر کند»! (باید گفت که کریمسون دینامو دشمنی همیشگی در کمیک بوک‌های آیرون من می‌باشد که از نامش توسط روسی‌های متفاوتی استفاده شده است و در واقع یک شخصیت متغیر به حساب می‌آید).

مارکوم، دست‌یار هالووی نیز می‌گوید: «ما در آن زمان فکر می‌کردیم که تنها همین یک فیلم آیرون من در کار خواهد و به همین دلیل زور می‌زدیم که همه چیز را داخل همین یکی جا بدهیم».

دیگر فیلم‌نامه نویس‌های پروژه یعنی مارک فرگوس و هاک آتسبی شدیداً معتقد بودند که بهتر است ایده مندرین کنار گذاشته شود. آن‌ها فکر می‌کردند که استفاده از چنین ویلنی در واقع نامعقول است و حتی با قاعده‌ی «معقول بودن» که فاورو آنقدر بر آن اصرار داشت هم در تضاد است. بالا دستی‌های این دو، پیشنهاد را پذیرفتند، اما بیشتر به این خاطر بود که برنامه‌های طولانی مدت داشت ریخته می‌شد و سازندگان در فکر نسخه‌های بعدی آیرون من بودند. در یکی از ملاقات‌های مهم فایگی به فرگوس گفته بود که «چرا مندرین را نگه نمی‌داری برای روز مبادا؟» و این چنین نقشه‌ی ابتدایی فیلم تغییر کرد.

(با وجود اینکه در Iron Man 3، یک نسخه تقلبی از مندرین حضوری کوتاه داشت اما باید اشاره کرد که شخصیت مندرین تا سال ۲۰۲۱ و فیلم Shang-Chi and the Legend of the Ten Rings، در دنیای سینمایی مارول حضور پیدا نکرد و برای دیدن رسمی‌اش باید ۱۳ سال پس از انتشار اولین آیرون من صبر می‌کردیم!)

آیرون منآیرون من

نهایتاً حذف مندرین، از جنبه‌های متفاوتی، یک تصمیم درست از آب درآمد؛ پیش از آیرون من، فیلم‌های مردان ایکس و مرد عنکبوتی (به ترتیب در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷) نشان دادند که محتوای زیادی به ضرر فیلم تمام خواهد شد؛ در این دو فیلم روایت‌های اضافی و ویلن‌های متعدد به کیفیت نهایی کار ضربه زده بود. علاوه بر این، حذف مندرین از نظر مالی نیز به نفع استودیو تمام شد؛ میسل در این‌باره می‌گوید: «مقدار زیادی پول با حذف مندرین نجات پیدا کرد! دلیل‌اش هم ساده است: دیگر قرار نبود آن همه صحنه‌ی شلوغ و اضافی بسازیم».

پروسه ساخت آیرون من بسیار شلخته و نامنظم یا حتی می‌توان گفت بی‌هدف در حال پیش‌روی بود، هر روز ایده‌های جدیدی وار کار می‌شد و ایده‌های قبلی جایگزین می‌شدند، کار به سختی پیش می‌رفت و اصلاً معلوم نبود که به کجا ختم خواهد شد. استفن پلت (Stephen Platt) می‌گوید: «هیچ فیلم‌نامه‌ای در کار نبود و ما اساساً داشتیم روی هوا کار می‌کردیم و در همان لحظه کار را در می‌آوردیم. برای صحنه‌های اکشن دستورالعملی در کار نبود، هیچی! مثل این بود که آیرون من باید یک سپاه را از پا دربیاورد!» رابرت داونی جونیور حین ساخت صحنه‌های اکشن، با طراحی‌هایی که عمدتاً روی دیوار کشیده می‌شدند، در حالت‌های متفاوت مبارزه قرار می‌گرفت!

بطور کلی آیرون من، ایده‌ای بود که از هیچ جان گرفت و تبدیل به اثری عظیم برای دنیای سینمایی مارول شد، که این دنیا را برای همیشه تغییر داد، بطوری که اثر آن را در تمامی فیلم‌های منتشر شده توسط استودیوهای مارول، پس از آن، می‌توان حس کرد. در اینجا نگاهی داشتیم به روند ساخته شدن این فیلم، مسائلی که پیرامون آن وجود داشت و واقعیت‌هایی که نشان می‌دهد چطور این پروژه نهایتاً تبدیل به آن چیزی که شد، شاهدش بودیم.

بر گرفته شده از کتاب .McU: The Reign of Marvel Studios

Adblock test (Why?)

لینک منبع


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.