
همهی مردم وقتی نویسنده شاد و شنگول پشت تریبون قرار میگیرد و دربارهی آثارش، شخصیتهای قصههایش، چگونگی شکل گرفتن داستان و زمان انتشار قصهی تازه میگوید، فکر میکنند او هر روز صبح که از خواب بیدار میشود مثل آفتاب تابان قبراق است و سرحال پشت میزش مینشیند، به خودش کش و قوس میدهد، قولنچ انگشتان و گردنش را میشکند و تا بعدازظهر یکریزمینویسد. بعد، از پشت میز کارش بلند میشود به خانواده و معاشرت با دوستان و گشت و گذارش میرسد. اما اینها خواب و خیال است. نویسندگان هر روز که پشت میز کارشان مینشینند، دو گزینه دارند: یا بنویسند یا از خیرش بگذرند و کاری دیگر پیدا کنند. به قول کورت ونهگات، نویسندهی برجستهی آمریکایی: «موقع نوشتن، احساسم شبیه احساس مردی بیدست و پاست که مداد شمعی در دهان دارد.»