۱۶ فیلم هیجان‌انگیز کمپانی A24؛ از بدترین تا بهترین

کمپانی A24 از همان زمان آغاز فعالیتش در نیمه‌ی ابتدایی دهه‌ی ۲۰۱۰، جای پای خود را به عنوان یک کمپانی مهم در تولید آثار مستقل محکم کرد. در طول این سال‌ها هم آهسته آهسته زمینه‌ی کاری خود را گسترش داد و همه نوع فیلمی تولید کرد. اکنون کار به جایی رسیده که حتی فیلم‌های علمی- تخیلی، که به طور سنتی آثار پرخرج‌تری به شمار می‌روند هم در لیست تولید سالانه‌ی این کمپانی جایی برای خود دست و پا کرده‌اند. اما هنوز هم این کمپانی دی‌ان‌ای سینمای مستقل را حفظ کرده و به سراغ ایده‌هایی می‌رود که کمتر مورد استقبال کمپانی‌های عظیم قرار می‌گیرد. در این لیست ۱۶ فیلم هیجان‌انگیز یا به لحاظ ژانری «تریلر» کمپانی A24 مورد بررسی قرار گرفته است.

تریلر یکی از ژانرهای مهم سینما است که زیرمجموعه‌های بسیاری دارد و به راحتی می‌تواند با ژانرهای دیگر ادغام شود؛ مثلا می‌توان تمام فیلم‌های جنایی را به نحوی تریلر نامید و حتی فیلم‌های ترسناک را هم زیرمجموعه‌ی آن به حساب آورد. از این منظر فقط ژانر کمدی امکان برابری با آن را دارد و می‌توان در هر فیلم از هر ژانری رد و نشانی از آن دید. مخاطبان سینما به طور سنتی هر فیلمی را که با تنش همراه باشد و ایجاد هیجان کند، تریلر می‌نامند. به همین خاطر هم ترجیح منتقدان سینما بر این است که فیلم‌ها را در دسته‌هایی قابل تعریف‌تر بگنجانند.

به همین دلیل است که در این فهرست از فیلمی فانتزی مانند «دشمن» تا فیلمی جنایی مانند «جواهرات تراش‌نخورده» حضور دارد؛ چرا که در عین بهره بردن از المان‌های ژانرهای دیگر، از هیجان کافی هم برخوردار هستند و می‌توانند مخاطب علاقه‌مند به آثار هیجان‌انگیز را راضی کنند. از سوی دیگر خبری از فیلم‌های ترسناک تولید شده توسط این کمپانی در این لیست نیست. چرا که فیلم‌های ترسناک در ایجاد هیجان متوقف نمی‌مانند و از آن وسیله‌ای می‌سازند که به ترساندن مخاطب ختم می‌شود.

نگاه کردن به فیلم‌های فهرست و خواندن نام کارگردانان حاضر در آن‌ها و مسیری که در این سال‌ها طی کرده‌اند، اهمیت اهداف کمپانی A24 را توضیح می‌دهد. همیشه ایده‌های دیوانه‌وار و جسورانه در استودیوهای بزرگ پس زده می‌شوند و حتی در صورت پذیرش توسط کارگزاران آن‌ها، باز هم با سدها و موانعی برخورد می‌کنند که دست و پای کارگردان را می‌بندد و در نهایت هم به خلق اثری بی‌خاصیت می‌انجامد. مثلا محال است که کارگردانانی مانند برادران سفدی بتوانند فیلمی مانند «اوقات خوش» را با همین جسارت در کمپانی دیگری بسازند یا دنی ویلنوو بتواند داستان دیوانه‌وار فیلم «دشمن» را در استودیویی بزرگ با همین سر و شکل تولید کند.

این تعهد به محافظت از استقلال هنرمند، البته می‌تواند مانند تیغی دولبه هم عمل کند. بسیاری از فیلم‌سازان و به ویژه بازیگران سرشناس برای حفظ وجهه‌ی هنری خود حاضر شده‌اند که با این کمپانی کار کنند. همین موضوع سبب سرایزیر شدن بودجه‌های بیشتر به سمت این کمپانی و کشاندن مخاطبان عامه به سوی فیلم‌های آن‌ها می‌شود؛ مخاطبانی که ممکن است چندان اهل سینمای متفاوت نباشند و از نشستن در سالن و تماشای فیلم، فقط سرگرم شدن را طلب کنند. همین موضوع شاید کمپانی را وسوسه کند که یواش یواش به سمت فیلم‌های عامه پسندتر برای کسب سود بیشتر حرکت کند و در درازمدت تبدیل شود که یکی دیگر از کمپانی‌های بزرگی که فقط به سود حاصل از کارش توجه می‌کند و روحیات هنرمند پشیزی برای آن ارزش ندارد.

هر سال که می‌گذرد کمپانی A24 به نام بزرگتری در عالم سینما تبدیل می‌شود. این کمپانی در سال ۲۰۱۲ توسط فردی به نام دنیل کتز و در شهر نیویورک آمریکا با هدف تولید فیلم‌های مستقل  تأسیس شد و تا امروز به این رسالت خود پایبند مانده است. موفقیت‌های آن‌ها تا ‌آن جا ادامه دارد که مخاطب علاقه‌مند به سینمای مستقل از قبل می‌داند با اثری با کیفیت روبه‌رو خواهد شد که از دیدنش لذت می‌برد؛ این بزرگترین دستاوردی است که هر کمپانی و هر برندی می‌تواند به آن دست پیدا کند.

۱۶. موهاوی (Mojave)

موهاوی

  • کارگردان: ویلیام موناهان
  • بازیگران: گرت هدلاند، اسکار آیزاک و مارک والبرگ
  • محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۲٪

ویلیام موناهان کارش را با نوشتن فیلم‌نامه‌ی خوب فیلم‌های «قلمروی بهشت» (Kingdom Of Heaven) به کارگردانی ریدلی اسکات و «رفتگان» (The Departed) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی آغاز کرد و برای این دومی اسکار بهترین فیلم‌نامه‌ی اقتباسی را بدست آورد. این شروع طوفانی با نوشتن فیلم‌نامه‌های دیگری چون «پیکره دروغ‌ها» (Body Of Lies) باز هم به کارگردانی ریدلی اسکات، و «لبه‌ی تاریکی» (Edge Of Darkness) از مارتین کمپل رو به افول گذاشت تا موناهان تصمیم بگیرد خودش، فیلم‌نامه‌هایش را کارگردانی کند. پس فیلم نامه‌ی «بلوار لندن» (London Boulevard) را تبدیل به فیلم کرد که باز هم چندان موفق نبود و به اثری فراموش شدنی تبدیل شد. «موهاوی» دومین فیلم او در مقام کارگردان است و متاسفانه باز هم اثر قابل دفاعی نیست.

«موهاوی» داستان جذاب و البته تیم بازیگری معرکه‌ای دارد. حضور افرادی مانند مارک والبرگ یا اسکار آیزاک می‌تواند یک فیلم تریلر را به اثری جذاب‌تر تبدیل کند. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که فیلم‌ساز نتوانسته شخصیت‌هایش را قابل باور کند. در آثار تریلر زمانی هیجان خلق می‌شود که مخاطب بتواند با شخصیت‌های روی پرده احساس نزدیکی و آن‌ها را درک کند. اگر چنین دستاوردی هم وجود نداشت، حداقل با آن‌ها همراه و برای سرنوشتشان نگران شود. اما بازیگران مطرح این فیلم در قالب نقش‌هایی قرار گرفته‌اند که هیچ برای مخاطب همدلی‌برانگیز نیستند و هیچ احساسی را در وجود او بیدار نمی‌کند و حتی به نظر می‌رسد خودشان هم سردرگم هستند و نمی‌دانند که در برابر دوربین فیلم‌ساز چه می‌کنند و دوست دارند هرچه زودتر کارشان تمام شود که هم به قراردادشان احترام گذاشته باشند و هم دستمزدشان را تمام و کمال بگیرند. طبعا مخاطب هم دوست ندارد بازیگران محبوبش را در فیلمی ببیند که نه منسجم است و نه سازندگانش اصلا می‌دانند که چه می‌خواهند.

داستان زندگی کارگردانی هالیوودی که تمایل به خودکشی دارد و ناگهان با ولگردی بسیار مرموز روبه‌رو و زندگی‌اش از این رو به آن رو می‌شود، به اندازه‌ی کافی ملات لازم برای کنجکاو کردن مخاطب دارد، اما مشکل آن جا است که فیلم‌ساز نمی‌داند که اثرش را باید به کدام سو ببرد. داستان مخاطب را گیج می‌کند و از بازیگران هم افرادی می‌سازد که از یک سو به سویی دیگر می‌روند و کاملا مشخص است که راحت نیستند، به همین دلیل هم باید فیلم «موهاوی» را در ادامه‌ی کارهای ناموفق جناب ویلیام موناهان طبقه‌بندی کرد و حتی جایگاه بدترین کار کارنامه‌اش را به آن بخشید. ظاهرا این کارگردان/ نویسنده فقط در همان یکی دو سال اول همای سعادت بر دوشش نشسته و هر چه که جلوتر آمده جز پسرفت چیزی نصیبش نشده است.

«توماس کارگردانی آشفته و سردرگم است که تمایل به خودکشی دارد. او روزی سر به بیابان موهاوی می‌گذارد تا خودش را گم و گور کند اما با مردی مرموز روبه‌رو می‌شود. برخورد این دو با هم عواقب ترسناکی برای توماس دارد. او در نهایت به سمت خانه‌اش بازمی‌گردد اما متوجه می‌شود که آن مرد مرموز در حال تعقیب وی است …»

۱۵. قانون‌شکنان (Outlaws)

قانون شکنان

  • کارگردان: استفن مک‌کالوم
  • بازیگران: رایان کور، ابی لی
  • محصول: ۲۰۱۷، استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۳٪

کمپانی A24 گاهی اقدام به پخش فیلم‌های جمع و جور و کوچک مختلف ساخته شده در دیگر نقاط دنیا می‌کند. آن‌ها فیلم‌هایی را که امکان درخشیدن در بازار آمریکا دارند، می‌خرند و در آمریکای شمالی اکران می‌کنند. آن‌ها با خریدن فیلم «قانون‌شکنان» در واقع فیلمی انگلیسی زبان، محصول استرالیا را به آمریکا آورده‌اند که در یک شرایط معمولی باز هم می‌توانست در آمریکا دیده شود. این شرایط معمولی البته به میزان کیفیت فیلم بازمی‌گردد؛ این که فیلم مذکور اثر خوبی است یا نه یا حداقل توسط کارگردان بزرگ و با بازیگران سرشناسی ساخته شده است یا نه.

وقتی فیلمی استرالیایی از عواملی مطرح برخوردار نباشد و اثر مستقل و خوبی هم به نظر برسد، از کمپانی مانند A24 توقع می‌رود که پا پیش بگذارد اما این تصمیم گردانندگان کمپانی، یکی از بدترین تصمیماتشان در طول این سال‌ها بوده است. فیلم «قانون‌شکنان» که در برخی کشورها با نام «۱٪» یا یک درصد هم شناخته می‌شود؛ اثر بلاهت‌باری است که مانند فیلم قبلی فهرست پتانسیل‌هایی در وجودش بوده اما هیچ‌کدام به بار ننشسته و البته بر خلاف فیلم قبل، محصول خود کمپانی هم نبوده که از ابتدا نتیجه‌ی کار مشخص نباشد. همین هم قدرت قضاوت تصمیم گیرندگان A24 را زیر سوال می‌برد؛ چرا که این فاجعه‌ی تصویری از همان ابتدا در برابرشان بوده اما باز هم اقدام به خریدش کرده‌اند.

دنیای زیرزمینی گانگسترهای موتورسوار و خلاف‌های آن‌ها، دنیای جذابی برای تبدیل شدن به یک اثر سینمایی است. تاکنون هم آثار معرکه‌ای با درخشش کاراکترهای موتورسوار ساخته شده است؛ از کلاسیک‌های ماندگاری مانند «ایزی رایدر» (Easy Rider) ساخته‌ی دنیس هاپر یا «اولین وحشی» (The Wild One) اثر لاسلو بندک و بازی مارلون براندو گرفته تا آثار کالتی مانند «فرشتگان وحشی» (The Wild Angels) از راجر کورمن یا «بدون عشق» (The Loveless) به کارگردانی مونتی مونتگومری و کاترین بیگلو یا حتی اثری دست کم گرفته شده مانند «فراتر از قانون» (Beyond The Law) ساخته‌ی لری فرگوسن.

اما ظاهرا کارگردانان فیلم‌ «قانون‌شکنان» هیچ کدام از آثار بالا را ندیده‌اند. چون همه‌ی دستاوردهای آن‌ها را فراموش کرده‌اند و اثری ساخته‌اند که از تمام نقاط قوت آن‌ها بی بهره است. آثار این چنینی عموما درباره‌ی خلافکارنی هستند که سر به شورش می‌گذارند و در جستجوی رهایی و لذت بردن از آزادی زندگی می‌کنند. در این فیلم‌ها لحظاتی از رفاقت، حضور یک همراه، فرار کردن از تنهایی، دور هم جمع شدن و خندیدن به نمایش در می‌آید و فیلم‌ساز سعی می کند از خلال آن‌ها شخصیت‌های تنهایش را پرورش دهد؛ چرا که در نهایت موتورسیکلت وسیله‌ای است فردی که آدم‌های تنها به سراغش می‌روند.

برای لحظه‌ای آن فیلم‌های باشکوه را در ذهن خود مرور کنید و بعد به سراغ دیدن این فیلم بروید. هیچ خبری از آن مفاهیمی که آن آثار را جاودانه کرده بود، در این یکی یافت نمی‌شود. فیلم‌نامه‌ی ضعیف اثر، در کنار بازی‌های باسمه‌ای بازیگران، فیلم را تا آستانه‌ی سقوط پیش می‌برد اما تصویربرداری خوبش در آخرین لحظه نجاتش می‌دهد؛ شاید گردانندگان کمپانی A24 هم گول همین ظاهر فریبنده را خورده‌اند.

«داستان فیلم در دنیای زیرزمینی گانگسترهای موتورسوار می‌گذرد. هر یک از آن‌ها تلاش دارد که به عنوان پادشاه این جهان شناخته شود. فیلم داستان فردی را دنبال می‌کند که در گذشته موفق شده برادرش را از مرگ نجات دهد، اما این کار را با خیانت کردن به رییسش انجام داده است …»

۱۴. مکان‌های تاریک (Dark Places)

مکان‌های تاریک

  • کارگردان: ژیل پکه برنر
  • بازیگران: شارلیز ترون، کریستینا هندریکس، نیکلاس هولتز و کلوئی گریس مورتز
  • محصول: ۲۰۱۵، فرانسه، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۲۳٪

گیلین فلین، نویسنده‌ی مطرح آمریکایی، تاکنون موفق شده که سه رمان درجه یک بنویسد؛ کتاب‌های «چیزهای تیز» (Sharp Objects)، «مکان‌های تاریک» (Dark Places) و «دختر گم‌شده» (Gone Girl). جالب این که هر سه‌ی این آثار توسط کمپانی‌های آمریکایی مورد اقتباس قرار گرفته و فیلم یا سریالی بر اساس آن‌ها ساخته شده است. اما به نظر می‌رسد که دلیل موفقیت «دختر گم‌شده» و «چیزهای تیز» و عدم موفقیت «مکان‌های تاریک» در این نکته نهفته است که خود خانم فلین در نوشتن فیلم‌نامه‌ی اقتباسی دو اثر اول دست داشته و موفق نشده که همین کار را هم برای فیلم «مکان‌های تاریک» انجام دهد؛ چرا که آن دو آثاری قابل دفاع و خوب هستند که مخاطب را حسابی کیفور می‌کنند و این یکی اثری هدررفته است که به راحتی می‌توان آن را فیلم بدی نامید. البته نمی‌توان منکر شد که کارگردانان آن دو فیلم هم کارگردانان بزرگتری از این یکی بودند.

ژیل پکه برنر، قبلا فیلم «کلید سارا» (Sarah’s Key) را ساخته که اثر اصلا بدی نبود. اما آن چنان هم در دنیا سر و صدا نکرد که نام کارگردانش را سر زبان‌های بیاندازد و خب این پیشینه فرق دارد با پیشینه‌ی کارگردان بزرگی مانند دیوید فینچر که فیلم «دختر گم‌شده» را ساخته است. موضوعی این وسط وجود دارد که اتفاقا به قدرت تصمیم گیری کمپانی A24 اشاره دارد. آن‌ها همواره دست به ساخت آثاری زده‌اند که از پتانسیل کافی برای تبدیل شدن به فیلمی معرکه برخوردار باشند. این که آن فیلم در نهایت به اثری خوب تبدیل شود، مساله‌ی دیگری است و اصلا همین ریسک‌پذیری هم این کمپانی را چنین جذاب و قابل احترام می‌کند؛ آن‌ها ریسک ساختن آثار جسورانه را به جان می‌خرند و همین که پتانسیلی ببینند، با ساخته شدنش موافقت می‌کنند.

فیلم «مکان‌های تاریک» هم مانند فیلم «موهاوی» از چنین پتانسیل‌هایی بی بهره نیست. داستان به قدر کافی جذاب است، کارگردان هم ایده‌ای جسورانه برای تعریف کردن آن در ذهن دارد و بازیگر مطرحی چون شارلیز ترون هم حاضر به بازی در آن شده است. شارلیز ترون در این جا نقش دختری جوان را بازی می‌کند که فکر می‌کند دو خواهر بزرگتر و مادرش توسط برادرش به طرزی فجیع کشته شده‌اند. این داستان مصالح کافی در اختیار کارگردان گذاشته که مدام مخاطب خود را به بازی بگیرد و از پیچش‌های ناگهانی برای غافلگیر کردنش استفاده کند.

همین هم به پاشنه‌ی آشیل فیلم تبدیل شده است؛ چرا که همین داستان یک خطی توقع ما را چنان بالا می‌برد که اثری مهیج در حد «دختر گم‌شده» طلب می‌کنیم و فراموش می‌کنیم که هر کارگردانی یک ظرفیتی دارد. اگر به تماشای فیلم «مکان‌های تاریک» نشستید یا تاکنون آن را دیده‌اید، تصدیق خواهید کرد که شاید برای گذران وقت اثر بدی نباشد اما به سختی در ذهن می‌ماند.

«دختری در سنین جوانی شک می‌کند که برادرش سال‌های قبل، مادر و دو خواهرش را به طرز وحشتناکی کشته است؛ آن هم زمانی که خودش فقط ۸ سال سن داشته و اکنون هم که مدت‌‌ها از آن زمان می‌گذرد. حال او تلاش می‌کند که اتفاقات آن شب را کنار هم بگذارد و در نهایت با آن چه که بر خودش و خانواده‌اش گذشته روبه‌رو شود …»

۱۳. از پشت خنجر زدن به تازه‌ کارها (Backstabbing For Beginers)

از پشت خنجر زدن به تازه‌کارها

  • کارگردان: پر فلای
  • بازیگران: بن کینگزلی، تئو جیمز
  • محصول: ۲۰۱۸، کانادا، دانمارک و آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۸٪

همکاری A24 با DirecTV منجر به خلق تریلری سیاسی به نام «از پشت خنجر زدن به تازه کارها» شده که روی کاغذ می‌تواند به اثری فراموش نشدنی تبدیل شود. باز هم می‌توان پتانسیل تبدیل شدن به اثری معرکه را لا به لای تصاویر فیلم دید. هم داستان به قدر کافی گزنده است و از شرایط امروز ما حکایت می‌کند و هم بازیگری قدرتمند در قالب یکی از نقش‌های اصلی آن قرار گرفته که بتواند ایده‌های کارگردان را در برابر دوربین عملی کند. به اندازه‌ی کافی توطئه و خرابکاری هم در قصه فیلم وجود دارد که بتواند از خروجی، اثری مهیج بسازد که مخاطب را ناامید نمی‌کند. اما همه‌ی این‌ها فقط پتانسیل‌هایی بالقوه بوده که باید بالفعل می‌شده و متاسفانه این اتفاق شکل نگرفته است.

متاسفانه بعضی از تصمیمات کارگردان سبب شده که مخاطب احساس کند با یک فیلم اکشن معمولی طرف است که البته به خودی خود بد نیست، اما برخی تصمیمات دیگرش درست خلاف آن‌ها عمل می‌کند و فیلم را به سمت و سویی دیگر می‌کشاند. همین هم در نهایت از انسجام فیلم می‌کاهد و باعث می‌شود که مخاطب احساس کند که با فیلمی چندپاره طرف است. این تصمیمات قطعا به کمک یک تریلر سیاسی که قرار است خاصیتی افشاگرانه داشته باشد، نمی‌آیند.

از سوی دیگر ایده‌های فانتزی جهان سینمای اکشن، چندان با حال و هوای جهان فیلم نمی‌خواند. در این جا فیلم‌ساز دست روی مشکلات واقعی در جهان واقعی گذاشته است و انتظار می‌رود که فیلم‌ساز از آن‌ها بهانه‌ای برای انجام کارهایی دیگر نسازد. کارگردانان پست مدرنی مانند برادران کوئن به خوبی می‌توانند با هر توقع ما از جهان واقعی و سینما بازی کنند، اما در نهایت می‌دانند که مشکلات جهان واقعی بزرگتر از فیلم آن‌ها است و همین هم در نهایت از سر و روی فیلمشان می‌بارد. اما توانایی‌های کارگردان «از پشت خنجر زدن به تازه‌ کارها» فرسنگ‌ها با توانایی‌های آن کارگردانان که جهان یکه‌ای می‌سازند، فاصله دارد.

در ادامه یک داستانه عاشقانه هم به عنوان خرده پیرنگ به اثر اضافه می‌شود که می‌توانست در شرایط دیگری به نقطه قوت اثر تبدیل شود. اما در این شرایط نامنسجم اصلا کار نمی‌کند و از کلیت فیلم بیرون می‌زند. انتخاب تئو جیمز هم به عنوان قهرمان فیلم همه چیز را بدتر می‌کند، گرچه بن کینگزلی کمی فیلم را بالا می‌کشد. خلاصه این که می‌شد تصمیمات بهتری گرفت؛ چرا که این روزها تریلرهای سیاسی کمی ساخته می‌شوند و آثار ساخته شده هم، آثاری بی خاصیت هستند که هیچ گزندگی ندارند. حیف که این داستان تند و این نقد گزنده به فیلم خوبی تبدیل نشده است.

«مرد جوانی به نام مایکل در برنامه‌ی نفت برای غذا، در سازمان ملل متحد کار می‌کند. او از کودکی آرزو داشته که در سازمان ملل کار کند و تلاش کند که جهان را به جایی بهتر تبدیل کند. به همین دلیل هم آدم ایده‌آل گرایی شده که حاضر است در راه رسیدن به اهدافش هر کاری انجام دهد. یواش یواش او به وجود توطئه‌ای در تشکیلاتی که در آن کار می‌کند، مشکوک می‌شود. این توطئه می‌تواند توطئه‌ای بین‌المللی باشد و غم‌انگیز این که به نظر رییس خود مایکل هم در آن دست دارد …»

۱۲. کاتبنک (Cut Bank)

کاتبنک

  • کارگردان: مت شکمن
  • بازیگران: لیام همسورث، بیلی باب تورنتون، جان مالکوویچ و مایکل اشتالبرگ
  • محصول: ۲۰۱۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۷٪

کاتبنک به جایی گفته می‌شود که رودخانه‌ای از میان یک تخته سنگ یا یک سخره می‌گذرد و شکلی پیچ در پیچ دارد. البته نام شهری در ایالت مونتانا هم هست که داستان فیلم در آن جا می‌گذرد و به خاطر آب و هوای سردش شهرت دارد. همه‌ی این‌ها توضیح می‌دهند که چرا نباید نام فیلم را ترجمه کرد و باید با همان عنوان «کاتبنک» مورد خطاب قرار داد. علاوه بر آن، انتخاب مکان وقوع حوادث به سرمای حاکم بر این شهر که بر سرمای روابط انسانی در فیلم تاکید دارد، بی ربط نیست و البته کارگردان سعی می‌کند با سرمای هوا و طبیعت بکر آن منطقه، همان کاری را انجام دهد که برادران کوئن در فیلم «فارگو» (Fargo) با این عنصر ویژه از ایالت مینه سوتا انجام دادند و تمام پیکره‌ی اثرشان را بر آن سوار کردند.

دواین مک‌لارن آرزو دارد که از این منطقه‌ی دورافتاده که هیچ جای پیشرفتی برایش ندارد فرار کند تا بتواند با دنیای واقعی آشنا شود. دواین به طرز ناگهانی خود را در موقعیتی می‌بیند که می‌تواند پول زیادی نصیبش کند. اما این کار به معنای زیرپا گذاشتن قانون و دور زدن پلیس محلی است. از این جا است که پلیس هم چند چیز عجیب در رابطه‌ با شرایط پیش آمده و وقوع یک جنایت کشف می‌کند.

می‌بینید که حتی موقعیت چیده شده در فیلم هم شباهت بسیاری با فیلم «فارگو» دارد. انگار کارگردان دارد ادای دینی به آن اثر می‌کند. قضیه زمانی جالب می‌شود که متوجه می‌شویم او کارگردان تعدادی از اپیزودهای سریالی به همین نام بوده که سال‌ها پخش می‌شده و اتفاقا برادران کوئن هم جز سازندگانش بوده‌اند و از حال و هوای همان فیلم الهام گرفته است. حتی بازیگران فیلم هم آشکارا ما را به یاد فیلم‌های برادران کوئن می‌اندازند؛ کسانی مانند جان مالکوویچ، مایکل اشتالبرگ یا بیلی باب تورنتون.

اما مشکل فیلم در این جا است که نمی‌توان همین طور به جهان ذهنی افرادی مانند کوئن‌ها نزدیک شد. چرا که فیلم‌های آن‌ها از یک جهان‌بینی یکه سرچشمه می‌گیرند که با ساختن چند اپیزود از یک سریال مشابه یا چند بار نشست و برخاست با آن‌ها به دست نمی‌آید. اصلا جهان بینی‌ها محصول چیزهای بسیاری هستند؛ مانند زندگی زیسته، کتاب‌های خوانده و فیلم‌های دیده یا تجربیات یکه‌ای که هر فرد دارد و قابل انتقال دادن نیست. به نظر می‌رسد که کارگردان هم این را می‌داند و قصد دارد که فقط ادای دینی به فیلم‌های برادران کوئن کند، اما از وسوسه‌‌ی ساختن فیلمی شبیه به آن‌ها هم رهایی ندارد.

کاری که در واقع فیلم‌سازی چنین باید انجام بدهد، دوری جستن از غرق شدن در آن جهان یگانه و ساختن فیلم خاص خود است؛ حال ادای دین به فیلم‌سازی سرشناس نه تنها ایراد ندارد، بلکه می‌تواند به نقطه قوت فیلم او هم تبدیل شود و عیش مخاطبان جدی سینما را کامل کند. اما اول باید جهانی یگانه و خودبسنده ساخته شود که بتواند بدون آن ادای دین هم سرپا بماند و ساز خودش را کوک کند. در حالی که این فیلم هیچ جذابیتی جز این مورد که شبیه به سینمای دیگران است، ندارد. این چنین است که حتی بازی بازیگران فیلم هم هدر می رود و حضور خوب آن‌ها در برابر دوربین تبدیل به ایجاد همدلی در مخاطب نمی‌شود؛ چرا که با اثری تقلبی روبه‌رو هستیم نه با فیلمی اصیل.

«دواین مک‌لارن جوانی است که قصد دارد از شهر زادگاهش خارج شود و زندگی جدیدی را شروع کند. او روزی به طور اتفاقی از صحنه‌ی قتل یک مامور پست فیلم می‌گیرد. اداره‌ی پست بعد از آن اعلام می‌کند که در صورت ارائه‌‌ی اطلاعاتی در باب فاجعه و گفتن از بلایی که سر مامورشان آمده، پول خوبی به آن فرد می‌دهد. دواین وسوسه می‌شود که فیلم را در اختیار اداره‌ی پست قرار دهد و از پول جایزه استفاده کند که بتواند از آن جا خارج شود و شغلی راه بیاندازد. اما در همان حال پلیس در حال تحقیقات بر روی ماجرا است و به حل پرونده بسیار نزدیک است …»

۱۱. اسیر (The Captive)

اسیر

  • کارگردان: آتوم اگویان
  • بازیگران: رایان رینولدز، بروس گرینوود
  • محصول: ۲۰۱۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۲۸٪

رایان رینولدز زمانی به شوخی در صفحه‌ی اینستاگرامش نوشته بود که: تا پیش از «ددپول» (Deadpool)، من یک بازیگر بودم. این شوخی او حاوی حقیقتی است. او واقعا تا پیش از بازی در فیلم‌های ابرقهرمانی مانند همین «ددپول» یا «فانوس سبز» (The Green Lantern) بازیگری بود که حاضر می‌شد در نقش‌های اصلی فیلم‌های جمع و جور هم بازی کند و می‌شد مدام نامش را در پروژه‌های مستقل دید. امروزه تصور بازی او در چنین فیلم‌های بسیار سخت شده، تا آن جا که به نظر می‌رسد حتی در فیلم‌های غیرابرقهرمانی اما پرخرج هم بازی نمی‌کند. خلاصه که موفقیت و شهرت و پول سینمای ابرقهرمانی می‌تواند بلایی سر بازیگری بیاورد که زمانی تصور می‌شد یکی از شانس‌های کسب اسکار در آینده خواهد بود و هر سال در فیلمی ظاهر خواهد شد که حداقل او را به نامزدی اسکار می‌رساند.

اما حال از یک فیلم ابرقهرمانی به فیلم دیگر می‌‌رود، بدون‌آن که تغییری در شخصیتش صورت بگیرد، گریمش عوض شود و حتی مجبور شود کمی روی نحوه‌ی حرف زدنش کار یا دیالوگ‌های تازه‌ای حفظ کند. چنین دورانی اگر یک سقوط آزاد هنری نیست، پس چیست؟ در هر صورت او هم مانند بسیاری، پول و شهرت را به هر چیز دیگری ترجیح داده و حتما هم راضی است. خوشبختانه خاصیت سینما هم به گونه‌ای است که منتظر کسی نمی‌ماند و بلافاصله جایش را پر می‌کند.

اما اگر به دوران قبل از «ددپول» برویم با فیلم‌هایی شبیه به همین «اسیر» روبه‌رو می‌شویم که برخلاف نمره‌اش در راتن تومیتوز، اصلا هم فیلم بدی نیست. فضای پر از تعلیق اثر و بازی خوب بازیگران باعث شده که مخاطب حداقل نزدیک به دو ساعت از تماشای فیلم لذت ببرد؛ به ویژه اگر علاقه‌مند به فضاهای برفی و گرفتاری آدم‌ها در چنین سرمای جان سوزی باشید، از فیلم «اسیر» لذت بیشتری هم خواهید برد.

آتوم اگویان کارگردان با سابقه‌ای در سینما است. او از دهه‌ی ۱۹۹۰ شروع به کار کرده و همواره تلاش کرده که به لحاظ بصری آثار متفاوتی نسبت به جریان اصلی سینما بسازد. از آثار مهم او هم می توان به فیلم «سفر فلیسیا» (Felicia’s Journey) در اواخر دهه‌ی نود میلادی اشاره کرد.

آتوم اگویان نشان داده که توانایی بالایی در سر زدن به روان شکسته‌ی آدمی در شرایط تلخ دارد. او همواره به دنبال آن است که به درکی از مکانیسم دفاعی انسان در برابر شرایط سخت برسد. به همین دلیل هم آدم‌های فیلم‌های او در شرایط سخت، محک می‌خورند. در این جا هم گم شدن فردی و تاثیرات نبودنش بر اعضای خانواده‌اش در مرکز درام قرار گرفته و البته کارگردان سعی کرده اثری مهیج هم از خلال چنین داستانی بیرون بکشد تا مخاطب لذت بیشتری از تماشای فیلم ببرد.

فیلم «اسیر» اولین نمایش خود را در جشنواره‌ی کن ۲۰۱۴، در بخش مسابقه تجربه کرد.

«۸ سال پیش نوجوانی گم شده و همه تصور می‌کردند که دیگر مرده است. حال نشانه‌هایی به دست می‌آید که خبر از زنده بودنش می‌دهند. پلیس و خانواده‌ی این نوجوان تلاش می‌کنند که با دنبال کردن سرنخ‌‌های مختلف، او بیابند و دلیل این غیبت طولانی را درک کنند. اما …»

۱۰. درون جنگل (Into The Forest)

درون جنگل

  • کارگردان: پاتریشیا روزما
  • بازیگران: الیوت پیج، اوان ریچل وود
  • محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪

فیلم «درون جنگل» بر اساس کتابی به قلم جین هگلند که در سال ۱۹۹۶ منتشر شده، ساخته شده است. داستان فیلم به زندگی دو خواهر یتیم می‌پردازد که در دل یک جنگل با حداقل امکانات و بدون برق زندگی می‌کنند. آن‌ها والدینی ندارند و فیلم هم تمرکزش را بر احوالات آن‌ها و آن چه که از سر می‌گذرانند، نگه می‌دارد. فضای آخرالزمانی جنگل و البته محیط ایزوله‌ای که این دو خواهر در آن گرفتار آمده‌اند، جان می‌دهد برای ساخته شدن آثاری در باب ریشه‌یابی تنهایی انسان؛ این که او چگونه با این غم کنار می آید و راهی برای ادامه‌ی زندگی می‌یابد. کاری که کارگردان فیلم تا حدودی از پسش برآمده است.

از سر و روی فیلم می‌بارد که از نگاهی زنانه سرچشمه گرفته است. نویسنده‌ی کتاب، کارگردان اثر و البته دو بازیگر اصلی فیلم همگی زنانی موفق هستند اما آن چه که مخاطب را به چنین دیدگاهی می‌رساند، توجه به نکاتی ریز و جزییاتی است که اثر را از یک فیلم معمولی در باب آخرالزمان فراتر می‌برد. به همین دلیل هم فیلم «درون جنگل» بیشتر به درامی در باب روابط آدم‌ها می‌ماند تا یک تریلر پر از سر و صدا، اما نمی‌توان فضای آخرالزمانی آن را فراموش کرد و در بست یک اثر درام در نظرش گرفت.

فیلم‌ساز از همان ابتدا با چند نما، به طور خلاصه تمام ایده‌‌ی فیلم را بیان می‌کند. او آدم‌های عادت کرده به فناوری را بدون برق رها می‌کند. پس در این جا خبری از آن آخرالزمان‌های پر سر و صدا، با جلوه‌های ویژه‌ی پر و پیمان مانند مجموعه فیلم‌های «مدمکس» (Mad Max) نیست؛ بلکه آدمی به راحتی و فقط با قطع برق قدم به چنین جهنمی می‌گذارد و فیلم‌ساز هم خودش را به نمایش چیز دیگری مقید نمی‌داند. این ایده گسترش می‌یابد تا آن جا که شخصیت‌ها واقعا از زندگی عادی خود جدا می‌شوند و به اعماق جنگل پناه می‌برند و با لانه کردن درون یک تنه‌ی درخت، به معنایی استعاری از زیستن در طبیعت می‌رسند.

کارگردان کمی هم بر وضعیت شکننده‌ی بشر در برابر عظمت طبیعت و جهان هستی تمرکز می‌کند. نماهای از بالا و تاکید بر تک افتادگی شخصیت‌ها در دل یک برهوت بسیار بزرگ، نشان از بی اهمیت بودن زندگی آدمی در برابر عظمت و جاودانگی طبیعت دارد و البته بر تنهایی او هم در این شرایط تلخ تاکید می‌کند. همه‌ی این‌ها دست به دست هم می‌دهد تا فیلم «درون جنگل» ارزش حداقل یک بار تماشا کردن را داشته باشد.

در نهایت هم این که فیلم «درون جنگل» به مفهوم بقا و مبارزه برای زنده ماندن می‌پردازد. از این منظر می توان آن را ذیل‌ ژانر بقا و فیلم‌های مبارزه با طبیعت دسته بندی کرد. گرچه فیلم‌ساز علاقه‌ ندارد که این بخش را با آب و تاب نمایش دهد، اما شرایطی که شخصیت‌هایش در آن گرفتار آمده‌اند و برای زنده ماندن تلاش می‌کنند، ما را بر این می‌دارد که دست به چنین قضاوتی بزنیم.

«دو خواهر در یک کلبه‌ی جنگلی و به دور از تمدن زندگی می‌کنند. بعد از قطع برق و از دست رفتن کلیه‌ی وسایل ارتباطی، این دو خواهر باید یاد بگیرند که با تهدیدهای پیش رو زندگی کنند. آن‌ها برای این کار ابتدا …»

۹. جزر و مد کم (Low Tide)

جزر و مد کم

  • کارگردان: کوین مک‌مولین
  • بازیگران: کین جانسون، جیدن مارتل
  • محصول: ۲۰۱۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۳٪

متاسفانه فیلم جمع و جور و خوب «جزر و مد کم» با وجود تمام شایستگی‌هایش چندان دیده نشده است و یکی از آثار دست کم گرفته شده‌ی کمپانی A24 به حساب می‌آید. یکی از دلایل این موضوع به همکاری با شبکه‌ی DirecTv برای ساخت این فیلم بازمی‌گردد که سبب شده فیلم چنین مهجور بماند. کمتر کسی آن را دیده و اصلا از وجودش خبر دارد. این مضوع زمانی غم‌انگیز می‌شود و توی ذوق می‌زند که برای اولین بار آن را می‌بینیم و متوجه می شویم که چه فیلم خوبی به خاطر شرایط بد اکران از نظرها دور مانده.

این فضاسازی خوب و این داستاگویی نباید این چنین بدون بیننده باقی بماند، گرچه در این دنیای پر شتاب و این شرایط که هر فیلم با گذشت چند ماه، به اثری قدیمی تبدیل می‌شود، داشتن چنین آرزویی برای فیلمی محصول سال ۲۰۱۹ هم چندان منطقی به نظر نمی‌رسد. اما اگر در حال خواندن این مطلب هستید، حتما سراغش بروید و تماشایش کنید.

فیلم‌نامه‌ی فیلم چندان معرکه نیست اما کارگردان اثر به خوبی توانسته فضایی هیجان‌انگیز خلق کند که مخاطب همراه اثرش شود. بدون مهارت‌های او در خلق چنین فضایی و البته توانایی‌هایش در کارگردانی، «جزر و مد کم» قطعا فیلمی از دست رفته می‌شد که حتی ارزش یک بار تماشا را هم ندارد.

بازیگران جوان و نوجوان فیلم هم در اجرای نقش‌های خود سنگ تمام گذاشته‌اند و به کوین مک‌مولین کمک کرده‌اند که به فضا و اتمسفر مورد نظرش برسد. این چنین آن‌ها هم در بالا کشیدن فیلم و رساندنش به جایگاهی که در بالا اشاره شد، نقشی حیاتی داشته‌اند. نکته‌ی خوب بعدی به شخصیت‌پردازی‌ها و تصمیماتی که آن‌ها در شرایط مختلف می‌گیرند بازمی‌‌گردد. کارگردان به خوبی می‌داند که هیچ چیز بهتر از قرار دادن شخصیت‌هایش سر دوراهی‌های مختلف اخلاقی و نمایش انتخاب‌های آن‌‌ها، از افراد مقابل دوربین شخصیت‌هایی قابل درک نمی‌سازد. پس او از بزنگاه‌های موجود به بهترین شکل استفاده می‌کند و سپس به بسط و گسترش تصمیم مورد اشاره می‌پردازد تا این چنین شخصیت‌هایش بر پرده‌ی سینما متجلی شوند.

یکی از ایده‌های فیلم، گسترش خشونت در میان افراد یک جامعه، به خاطر به وجود آمدن طمع و حرص ناشی از دستیابی به اموال دنیوی است. زمانی این موضوع جذاب‌تر می‌شود که کارگردان این داستان را به میان افراد نوجوان یک جامعه می‌برد، نه عده‌ای بزرگسال. گسترش خشونت، برای به چنگ آوردن ذره‌ای مال بیشتر و این که چگونه یک جمع دوستانه بر اثر یک کشف مادی از هم می‌پاشد، قصه‌ی اصلی فیلم «جزر و مد کم» است.

فیلم «جزر و مد کم» گرچه شاهکار نیست، اما فیلم خوبی است که به دلیل شرایط بد اکران به اندازه‌ی کافی شناخته نشد. در این شرایط حداقل کاری که می توان انجام داد، پیدا کردن و دیدنش است.

«سه نوجوان تعطیلات تابستانی خود را در سواحل نیوجرسی می گذرانند. دو تن از آن‌ها کیسه‌ای پر از سکه‌های طلا را در نقطه‌ای دورافتاده پیدا می‌کنند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند که چیزی نگویند و طلاها را برای خود نگه دارند اما این موضوع سبب سوءظن دوستانشان می‌شود. تا این که …»

۸. تعطیلات بهاری (Spring Breakers)

تعطیلات بهاری

  • کارگردان: هارمونی کورین
  • بازیگران: جیمز فرانکو، سلنا گومز و ونسا هاجینز
  • محصول: ۲۰۱۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۷٪

احتمالا فیلم «تعطیلات بهاری» بیش از هر فیلم دیگر فهرست بین مخاطبان سینما دو دستگی ایجاد و آن‌ها را به دو دسته‌ی موافق و مخالف تقسیم می‌کند. خیلی‌ها نام کمپانی A24 را اول بار با همین فیلم شنیدند، چرا که در همان سال‌های ابتدایی فعالیت خود توانسته بود فیلمی با ستاره‌‌های سینما و چهره‌های آشنا برای مخاطب بسازد.

بسیاری بعد از تماشای فیلم، آن را اثری بیخود یافتند که از خشونت استفاده‌ای بیجا و حال به هم زن می‌کند و بسیاری هم این خشونت را بخشی از زندگی نسل جوان تازه رسیده دیدند که سعی می‌کند هر طور شده خود را ثابت و اعلام حضور کند. این درگیری در همان زمان اکران فیلم، مخاطبان را به دسته‌های موافقان و مخالفان افراطی تقسیم کرد و هنوز هم می‌کند. این موضوع و این تفرقه به قدری حاد است که برخی آن را اثری کالت و حتی در زمره‌ی بهترین آثار قرن تازه نامیده‌اند و برخی هم به کل ردش کرده‌اند و تماشای فیلم را اتلاف وقت دانسته‌اند. اما در هر صورت چیزی این میان وجود دارد که فیلم را چنین پر از حاشیه و بحث می‌کند.

آن چیز هم ارائه‌ی تصویری بی پروا و البته با یک خوانش شخصی از رفتارهای عده‌ای جوان و نوجوان و تعمیم دادن آن به کلیت یک نسل است. بسیاری این خوانش را مطابق تجربیات خود یافتند و بسیاری هم چون این خوانش را مطابق واقعیت نمی‌دیدند، بر فیلم تاختند و آن را رد کردند. اما بیایید برای لحظه‌ای همه‌ی این حواشی را فراموش کنیم و به خود اثر بپردازیم.

داستان فیلم، داستان چهار دختر نوجوان است که تصمیم می گیرند برای گذران تعطیلاتشان و داشتن پول در این ایام دست به سرقت بزنند. آن‌ها فقط در لحظه زندگی می‌کنند و دوست دارند هر کاری که به ذهنشان می‌رسد و تصور می‌کنند حالشان را بهتر می کند، انجام دهند. در چنین شرایطی است که می‌توان نگاه کارگردان به داستان خودش را هم از نحوه‌ی نزدیک شدن به شخصیت‌ها دید.

کارگردان برای کارگردانی این داستان، به همان دیونه‌واری عمل کرده که شخصیت‌هایش در قصه عمل می‌کنند. در واقع او انگار ضرباهنگ اثر را با ریتم رفتار این دختران تنظیم کرده و در هر مرحله، پا به پای آن‌ها پیش رفته است. همه چیز معمولی پیش می‌رود تا این که پای یک گانگستر محلی با بازی جیمز فرانکو هم به داستان باز می‌شود. کلا انگار جیمز فرانکو را برای بازی در قالب مردان دیوانه ساخته‌اند. او در نهایت هر طور شده با بازیش فیلم را به اثری بهتر تبدیل می‌کند.

در مجموع می‌توان فیلم «تعطیلات بهاری» را اثری معمولی در نظر گرفت. آن‌هایی که فیلم را شاهکاری برای تمام فصول می‌دانند، اعتبار زیادی به اثر می‌بخشند و آن‌هایی هم که آن را کلا مطرود و مزخرف می‌دانند، ره به ترکستان می‌برند. در طول سال این همه فیلم ساخته می‌شود. تعداد زیادی از آن‌ها آثار بدی هستند، چندتایی فیلم خوب آن میانه وجود دارد و آن چه که عموما هم یافت نمی‌شود، شاهکار سینمایی است. اما باید پذیرفت که اکثر فیلم‌های هر سال آثار متوسطی هستند که می‌آیند و می‌روند و فیلم «تعطیلات بهاری» هم یکی از آن‌ها است.

«چهار دختر نوجوان دوست دارند که به فلوریدا بروند و تعطیلات خود را در آن جا سپری کنند. آن‌ها برای رفتن به فلوریدا نیاز به پول دارند. خیلی زود برای رسیدن به مقصودشان دست به سرقت از یک فست فود می‌زنند و به سمت مقصد حرکت می‌کنند. اما در آن جا با یک گانگستر محلی روبه‌رو می‌شوند …»

۷. به خاطر بیاور (Remember)

به خاطر بیار

  • کارگردان: آتوم اگویان
  • بازیگران: کریستوفر پلامر، مارتین لاندائو و برونو گانتز
  • محصول: ۲۰۱۵، آلمان و کانادا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪

فیلم دیگری از آتوم اگویان در این لیست بعد از فیلم «اسیر». دوباره شخصیت اصلی این داستان هم مانند آن فیلم گمشده‌ای دارد. گمشده‌ای که او را به گذشته‌ای تلخ وصل می‌کند. اما قضیه برایش زمانی سخت و طاقت فرسا می‌شود که بیماری زوال عقل به سراغش می‌آید.

آتوم اگویان در این جا هم داستان خود را به داستان تنهایی آدم‌ها گره زده است تا با نزدیک شدن به آن‌ها، به کندوکاو در روان رنجور آدمی بنشیند و ریشه‌های تمایل به تنهایی را بجوید. در این جا شخصیت اصلی به همراه فردی دیگر تاریخ را در می‌نوردند تا به یک جنایتکار برسند، جنایتکاری که در دوران جنگ دوم جهانی در قتل عام یهودی‌ها در اردوگاه‌های کار اجباری نقش داشته است.

همین زمینه فرصت خوبی است که بازیگرانی مانند برونو گانتز یا کریستوفر پلامر کهنه‌کار، کاری کنند که اثر حاضر بر پرده برای علاقه‌مندان جدی سینما به فیلمی مهم تبدیل شود. گرچه همه‌ی این‌ها باعث شده که فیلم اثری قابل قبول از کار درآید اما پتانسیل‌های آن هم به تمامی شکوفا نشده تا در پایان حسرت از دست رفتن یک شاهکار باقی بماند.

اما برخلاف فیلم‌های قبل‌تر در این فهرست، تمامی پتانسیل‌ها هم از دست نرفته و چندتایی از آن‌ها به خوبی در فیلم بالفعل شده‌اند. نمونه‌ی آن‌ها تلاش مردی دچار مشکل برای روبه‌رو شدن با گذشته‌ای تلخ و بسط و گسترش تاثیر بیماری او بر روند داستان است که حسابی مخاطب را با خود همراه می کند. این موضوع دقیقا از آن موضوعاتی است که نیاز به حضور بازیگری قدر در قالب این نقش دارد؛ وگرنه تمام فیلم ازدست می‌رفت و اصلا اثر نهایی، به یک فیلم هدر رفته تبدیل می‌شد.

چندتایی ایده‌ی معرکه‌ی دیگر هم این جا و آن جا وجود دارد. مثلا همراهی دو پیرمرد برای انجام یک تحقیقات گسترده که یکی از آن‌ها از بازماندگان اردوگاه آشوویتس است و دیگری هم آلزایمر دارد، به قدر کافی جذاب است و اصلا همین موضوع هم کلیت داستان را می‌سازد. گرچه این ایده‌ی معرکه به تمامی شکوفا نمی‌شود اما به اندازه‌ی کافی روح به داستان می‌دمد که «به خاطر بیار» را به فیلم خوبی تبدیل کند.

جالب این که با وجود تمامی این پتانسیل‌ها، فیلم «به خاطر بیار» هم مانند فیلم «جزر و مد کم» جز آثار مهجور کمپانی A24 است. البته این موضوع که بیشتر فیلم هم محصول کانادایی‌ها و آلمان‌ها است در این دیدن نشدن بی تاثیر نیست اما باز هم نمی‌توان از مهجور ماندن فیلم حسرت نخورد. البته سرنوشت فیلم در کشور کانادا جور دیگری رقم خورد و توانست جوایز مختلفی را در این کشور از آن خود کند؛ حتی برخی از کانادایی‌ها «به خاطر بیار» را یکی از بهترین فیلم‌های کانادایی دهه‌ی دوم قرن بیست و یکم می‌دانند. همه‌ی این‌ها طبعا مخاطب را وسوسه می‌کند که به تماشایش بنشیند.

«پیرمردی یهودی در آستانه‌ی زوال عقل کامل قرار گرفته است. او سال‌ها تلاش کرده و به دنبال کسی گشته که مسئول مرگ خانواده‌اش در زمان جنگ دوم جهانی بوده. پیرمرد در آسایشگاه زندگی می‌کند. روزی سر میز صبحانه نامه‌ای به دستش می‌رسد. پس از خواندن نامه از آسایشگاه فرار می‌کند و راهی سفر می‌شود تا با قاتل خانواده‌اش رو در رو شود. اما …»

۶. دشمن (Enemy)

دشمن

  • کارگردان: دنی ویلنوو
  • بازیگران: جیک جلینهال، سارا گادون، ایزابلا روسلینی و ملانی لورن
  • محصول: ۲۰۱۳، کانادا، اسپانیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪

«دشمن» تا پیش از شهرت دنی ویلنوو در سینما اثری مهجور به شمار می‌رفت. گرچه این جا و آن جا تا حدودی دیده و به خاطر ایده‌ی جسورانه و بازی خوب جیک جلینهال تحسین شده بود، اما این دیده شدن در حد و اندازه‌های فیلمی به این خوبی نبود. باید چند سالی می گذشت و دنی ویلنوو به آمریکا سفر می‌کرد و چندتایی از آثار سرشناس این سال‌ها را می ساخت، تا فیلم «دمشن» هم به اندازه‌ی شایستگی‌هایش قدر ببیند و بر صدر بنشیند.

خود دنی ویلنوو هم قبل از آن که پا به هالیوود بگذارد و فیلم‌هایی پر خرج بسازد، صرفا کارگردانی خوش آتیه و با استعداد بود که در کانادا نامی آشنا به حساب می‌آمد. در همان سال‌ها فیلمی به نام «ویران شده» (Incendies) ساخته بود که هنوز هم بهترین فیلم او است و چشم جشنواره‌های جهانی را هم حسابی گرفت و سبب شهرتش در سطح بین ‌المللی، البته میان مخاطب نخبه و جدی شد و اصلا همین دو فیلم پای او را به هالیوود باز کرد.

همان فیلم «ویران‌ شده» بود که باعث شد بتواند با بازیگری چون جیک جلینهال در فیلم «دشمن» همکاری کند، آن هم در روزهایی که هنوز به سینمای مستقل وابسته و سر از فیلم‌های پرخرج استودیویی در نیاورده بود. شاید دیگر نتوانیم این کارگردان معرکه را در سینمای مستقل ببینیم، اما همین دو فیلم هم کافی است که بدانیم او چه ایده‌هایی معرکه در سر دارد و اگر دست و پایش توسط استودیوها بسته نشود، چه کارها که نمی‌تواند بکند.

داستان فیلم، داستانی عجیب و غریب از زندگی مردی است که انگار به بن بست خورده و همه چیزش را از دست رفته می‌بیند. حال وقوع یک اتفاق غریب باعث می‌شود که با پرسش‌هایی اساسی در باب زندگی و گذشته‌اش مواجه شود، پرسش‌هایی که می‌تواند انگیزه‌‌ای برای ادامه‌ی زندگی به او بدهد. حال او به دنبال پیدا کردن جواب این پرسش‌ها است؛ در حالی که باری به بزرگی تمام هستی را بر دوش می‌کشد. فیلم‌ساز سنگینی این بار را در قالب کابوس‌های مختلف نمایش می‌دهد؛ عنکبوتی عظیم بر شهر سایه افکنده، انگار تمام مردم شهر در توطئه‌ای علیه شخصیت اصلی داستان نقش دارند.

فیلم به جای دنبال کردن سرنخ‌های مختلف برای رسیدن به جواب پرسش‌های مرد و تبدیل شدن به اثری معمایی، فقط به طرح کردن آن پرسش‌ها قانع می‌ماند و اجازه می‌دهد که خود ما به دنبال جواب‌ها بگردیم. دنی ویلنوو به خوبی از بزرگان تاریخ سینما آموخته که برای فهم دنیا و ساز و کارش، ساختن یک فیلم کافی نیست، همین که پرسشی طرح کنی و مخاطب خود را به فکر کردن واداری، کفایت می‌کند. اما نکته‌ی جالب این که او داستانی فانتزی را برای طرح پرسش‌هایی در باب مشکلات بشر در دنیای مدرن انتخاب کرده است.

بازی جیک جلینهال در قالب دو مرد، با دو روحیه‌ی متفاوت از نقاط قوت اصلی فیلم است. او یکی از دلایلی است که می‌توان به تماشای «دشمن» نشست و از آن لذت برد؛ چرا که فیلم بسیار به بازی بازیگر نقش اصلی خود وابسته است و بدون یک نقش‌آفرینی معرکه به فیلمی معمولی تبدیل می‌شود.

«آدام یک روز به تماشای فیلمی می‌نشیند که در آن بازیگری که بسیار شبیه به خود او است، بازی می‌کند. آدام تصور می‌کند که این مرد همزاد او است و به دنبال وی می‌گردد. بعد از کمی جستجو متوجه می‌شود که نام آن بازیگر آنتونی است. آدام به دنبال سرنخ‌های مختلف به راه می‌افتد و شک می‌کند که شاید این مرد نسبتی با وی دارد. پس از ورود به یک موسسه‌ی بازیگری، همه او را با آنتونی اشتباه می‌گیرند و …»

۵. اتاق (Room)

اتاق

  • کارگردان: لنی آبراهامسون
  • بازیگران: بری لارسون، جیکوب ترمبلی و ویلیام اچ میسی
  • محصول: ۲۰۱۵، کانادا، بریتانیا، ایرلند و آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

«اتاق» از آن فیلم‌هایی بود که حسابی در سال اکرانش سر و صدا کرد و برای کمپانی A24 ارج و قربی خرید. در شب مراسم اسکار هم جز نامزدهای بهترین فیلم بود و این اعتباری برای سینمای مستقل به شمار می‌رفت. بازیگر نقش اصلی آن یعنی بری لارسون هم با همین فیلم به شهرت رسید و حتی جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی زن را هم از آن خود کرد تا «اتاق» را در جهان حسابی صاحب نام و اعتباری کند.

پس با یکی از مهم‌ترین محصولات کمپانی A24 روبه‌رو هستیم. داستان فیلم هم داستانی آشنا در تاریخ سینما است اما کارگردان با رویکردی متفاوت به سراغش رفته است. با خواندن این خلاصه داستان احتمالا توقع دارید که فیلمی سراسر مهیج ببینید که لحظه‌ای از نفس نمی‌افتد و در تمام مدت، درگیری میان گروگانگیر و گروگان را به تصویر می‌کشد. اما کارگردان خواب‌های دیگری برای ما دیده است.

کارگردان به جای خلق یک تصویر جهنمی از اتاقی که محل زندانی شدن مادری به همراه تنها فرزندش است، از آن جا مکانی زیبا ساخته که مادر و فرزند تمام اوقات بد و خوبشان را در آن می‌گذرانند. انگار مادر فهمیده که می‌تواند در این جا هم خوشبخت باشد و لحظات خوبی را تجربه کند و آن چه که نیاز است تا به آن دست یابد به انتخابش در نگاه به زندگی برمی گردد. او سال‌ها پیش انتخاب کرده که نمی‌تواند تمام عمر زانوی غم بغل بگیرد و مویه کند، پس از همان محیط کوچک استفاده کرده تا زندگی کند.

قطعا مخاطب با خواندن خلاصه داستان فیلم، توقع دیدن چنین فیلمی ندارد. اما کارگردان به جای پرداختن به کشکمش دو طرف، بر انتخاب غریب شخصیت زنش تمرکز کرده تا به پرسشس اگزیستانسیالیستی در باب انتخاب شیوه‌ی زندگی و معنای آن بپردازد. از این منظر فیلم «اتاق» را حتی می‌توان در زمره‌ی آثار درام هم قرار داد؛ چرا که مدت زمان زیادی از فیلم بر رابطه‌ی مادر و فرزندی تاکید دارد که مانند هر خانواده‌ی دیگری زندگی می‌کنند.

اکنون چند سالی از زمان اکران فیلم گذشته، اگر سال ۲۰۱۵ بود، می‌شد آن را بهترین فیلم کمپانی A24 به حساب آورد. اما کمپانی در باد این فیلم نخوابید و پیش رفت کرد و حتی فیلم‌های بهتری هم تولید کرد. در یک بازنگری مجدد می‌توان نتیجه گرفت که فیلم «اتاق» امروزه آن شاهکاری که به نظر می‌رسد نیست، بلکه اثر خوبی است که مشابهش به خاطر کشیده شدن سینمای آمریکا به سمت فیلم‌های پرخرج و البته ابرقهرمانی کمتر ساخته می‌شود و به همین دلیل هم چنین سر و صدا به پا می‌کند.

«اتاق» از کتابی به همین نام به قلم اما داناهیو اقتباس شده که خود کتاب هم از اتفاقی واقعی الهام گرفته است.

«دختری ۱۷ ساله توسط مردی که ادعا می کند سگش مریض است ربوده می‌شود. اکنون ۷ سال از آن زمان می‌گذرد و او در این مدت از آن مرد صاحب فرزندی شده که ۵ سال سن دارد. اتاق محل زندگی او جای کوچکی است که تقریبا ۱۰ مترمربع فضا دارد اما در این مدت زن آن محل را به یک مکان زندگی تبدیل کرده است. تا این که …»

۴. اوقات خوش (Good Time)

اوقات خوش

  • کارگردان: برادران سفدی
  • بازیگران: رابرت پتینسون، بنی سفدی
  • محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

«اوقات خوش» از همان زمان آغاز اکران تبدیل به پدیده‌ای در عالم سینما شد؛ در جشنواره‌های سینمایی به ویژه جشنواره‌ی کن درخشید و توانست به یکی از بهترین فیلم‌های سال تبدیل شود. منتقدان، نقدهای ستایش‌آمیز بر آن نوشتند و مخاطبان هم به تحسینش نشستند. نام کمپانی A24 هم بیش از پیش بر سر زبا‌ها افتاد؛ به ویژه که ستاره‌ای بزرگ هم در قالب نقش اصلی فیلم می‌درخشید و جذابیتش را دو چندان می‌کرد.

برادران سفدی در همین مدت کوتاهی که از آغاز کارشان می‌گذرد، نامی پرآوازه برای خود دست و پا کرده ‌اند و به ویژه با همین فیلم‌ «اوقات خوش» و البته فیلم «جواهرات تراش نخورده» (Uncut Gems)، که در ادامه در همین لیست به آن هم خواهیم پرداخت، حسابی درخشیده‌اند. جاشوآ و بنی سفدی علاوه بر کارگردانی و فیلم‌سازی در بازیگر هم دستی دارند و تا کنون در کارهای مختلفی ایفای نقش کرده‌اند؛ به ویژه بنی که چهره‌ای شناخته شده‌تر از برادرش دارد و مخاطب سینما بیشتر با وی آشنا است. او همین سال گذشته در فیلم آخر پل توماس اندرسون یعنی «لیکریش پیتزا» (Licorice Pizza)حاضر شد و در نقش یک سیاست‌مدار درخشید.

آن‌ها فیلم‌سازان مستقلی هستند که ریشه در سینمای مستقل نیویورک دارند و اصلا به همین دلیل هم هر دو فیلم خود را در همکاری با کمپانی نیویورکی A24 ساخته‌اند. به خاطر همین حال و هوای نیویورکی، آثارشان آشکارا با جریانات روز هالیوود تفاوت دارد؛ تکنیک‌های بدیع، دوربین مضطرب، تراکینگ شات و البته بازی خوب بازیگرانشان امضای کار آن‌ها است و می‌توان در هر کدام رد پایی از هر یک را شناسایی کرد.

سبک پردازی متفاوت و استفاده از رنگ‌های تند، و هم‌چنین دوربین روی دست پر تحرک، فضایی پر از دلهره خلق کرده تا درامی پر اضطراب توسط سازندگان ساخته شود. داستان فیلم حول دیوانگی دو برادر می‌گذرد که اقدام به سرقت می‌کنند اما هیچ چیز آن گونه که آن‌ها توقع دارند پیش نمی‌رود. شخصیت‌های بی کله‌ی داستان فقط برای خود مشکل درست می‌کنند و فیلم‌سازان سعی می‌کنند از پس و پشت این داستان سری به شیوه‌ی زندگی پر سرعت انسان امروز در شهری بزرگ بزنند. داستان فیلم در یک شبانه‌روز اتفاق می‌افتد و همین هم باعث شده که برادران سفدی ریتم روایتگری خود را به شکل سرسام‌آوری افزایش دهند تا آن دلهره‌ی مورد نظرشان بیشتر شود. روایت فیلم را می‌توان در یک کلمه خلاصه کرد: هرج و مرج. سازندگان آگاهانه هرج و مرجی متکثر پدید آورده‌اند که در آن هیچ چیز سر جای خودش نیست. شخصیت‌های داستان در دل این هرج و مرج راهی جز ضربه زدن به خود ندارند.

شخصیت اصلی فیلم «اوقات خوش» بعد از بروز مشکلات سعی می‌کند رشته‌ی امور را در دست بگیرد، اما تلاش او فقط باعث بدتر شدن همه چیز می‌شود و این دقیقا اتفاقی است که در فیلم بعدی آن‌ها یعنی «جواهرات تراش‌نخورده» هم می‌افتد؛ اما به موقع به آن هم می‌رسیم.

رابرت پتینسون در فیلم «اوقات خوش» به خوبی ظاهر شده. او در سال ۲۰۱۷ تصمیم گرفته بود که سطح کاری خود را ارتقا دهد و فقط یک بازیگر خوش چهره‌ی مورد علاقه‌ی نوجوانان نباشد و فیلم‌های مهم‌تری بازی کند. به همین دلیل در چنین فیلم جمع و جوری که از سمت سینمای مستقل هالیوود می‌آید ظاهر شده است. «اوقات خوش» یکی از بهترین نقش‌آفرینی های او در عالم سینما است.

«کانی به یک مرکز درمانی می‌رود تا برادر کم هوش خود را مرخص کند و با خود ببرد. این دو پس از آن اقدام به سرقت نزدیک به ۶۵۰۰۰ دلار پول می‌کنند اما برادر کانی دستگیر می‌شود. برادر که نیک نام دارد در بازداشتگاه با کسانی درگیر می‌شود و پس از کتک خوردن به بیمارستان منتقل می‌شود. کانی که متوجه شده برادرش در زندان نیست، تلاش می‌کند که او را نجات دهد …»

۳. تراژدی مکبث (The Tragedy Of Macbeth)

تراژدی مکبث

  • کارگردان: جوئل کوئن
  • بازیگران: دنزل واشنگتن، فرانسیس مک‌دورمند
  • محصول: ۲۰۲۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

جوئل کوئن برای ساختن این فیلم تصمیم گرفت که از برادرش جدا شود و به سراغ کمپانی A24 برای سرمایه‌گذاری برود. این که کمپانی A24 هم حاضر شده که دوباره داستان معروف ویلیام شکسپیر را تبدیل به فیلم تازه‌ای کند، از همان قدرت ریسک پذیری کمپانی خبر می‌دهد. حتی اگر کارگردان اثری یکی از کوئن‌ها باشد و ستاره‌هایی مانند دنزل واشنگتن و فرانسیس مک‌دورمند هم در آن حاضر باشند، باز هم ریسک بالایی برای ساختن فیلمی وجود دارد که همه داستانش را می‌دانند.

چند فیلم خوب تاکنون از نمایش نامه‌ی مکبث ساخته شده است که می‌توان در میان آن‌ها نام فیلم‌سازان بزرگی مانند ارسن ولز یا رومن پولانسکی یا آکیرا کوروساوا را سراغ گرفت. این بزرگان تاریخ سینما هر کدام به نحوی و از دریچه‌ی چشم خود به اثر شکوهمند آن نابغه‌ی انگلیسی نزدیک شده‌اند و روایت شخصی خود را ارائه داده‌اند. حال جوئل کوئن برای اولین بار بدون برادرش ایتان دست به کار شده و فیلمی کاملا شخصی از این قصه‌ی تکرارنشدنی شاخته است. داستان همان داستان آشنا است و تغییرات اندکی هم نسبت به اصل نمایش ‌نامه دارد اما فیلم آقای کوئن برخوردار از نوعی نبوغ خاص است که آن را شایسته‌ی حضور در این جای لیست می‌کند.

جوئل کوئن عامدانه نخواسته که مخاطب حین تماشای فیلمش فراموش کند که با اثری تئاتری روبه‌رو است. شاید بیان این موضوع کمی گیج کننده باشد؛ چرا که عموما دیده و شنیده‌ایم که فیلم‌هایی با جنبه‌های غلیظ تئاتری از سوی منتقدان چندان جدی گرفته نمی‌شوند. چه این گزاره را بپذیریم و چه نه، فیلم‌ساز عامدانه تلاش کرده که مخاطب مدام به یاد منبع اقتباس باشد؛ چرا که به نظر می‌رسد هر گونه تلاشی برای پرت کردن حواس مخاطب از چنین منبع اقتباس سرشناسی کاری به شدت اشتباه است. اما یک نکته این وسط وجود دارد که نشان دهنده‌ی همان نبوغ فیلم‌ساز است.

جوئل کوئن تمام دکورهای فیلمش را شبیه به دکورهای تئاتری ساخته و البته نورپردازی و جلوه‌هایی شبیه به سینمای اکسپرسیونیسم به آن اضافه کرده است؛ به گونه‌ای که اگر بعد از دیدن فیلم مشغول خواندن  نمایش نامه شوید، محال است که نورپردازی پرده‌های مختلف نمایش را به شیوه‌ای غیر از نورپردازی اکسپرسیونیستی تصور کنید. اما این همه‌ی ماجرا نیست؛ فیلم «تراژدی مکبث» از نوعی دوربین کاملا سینمایی بهره می‌برد که باعث می شود مخاطب در حین تماشای آن دکورهای به شدت مینی‌مالیستی، فرامش نکند که با فیلمی سینمایی از یک کارگردان بزرگ روبه‌رو است. غیر از این هم از جوئل کوئن توقع دیگری نمی‌رود. او یکی از سازندگان برخی از بهترین فیلم‌هایی است که در طول نزدیک به چهار دهه‌ی گذشته دیده‌ایم.

اما نقاط قوت فیلم «تراژدی مکبث» به همین‌ها ختم نمی‌شود. فیلم دو بازیگر بزرگ در قالب شخصیت‌های اصلی خود دارد. دنزل واشنگتن در نقش مکبث بازی می‌کند و به خوبی توانسته از پس نقشی برآید که بسیاری را رسوا کرده و عیار آن‌ها را مشخص کرده است. به دلیل همین اجرای خوب هم نامش در بین نامزدهای اسکار در ان سال قرار گرفت. از سوی دیگر فرانسیس مک‌دورمند را در قالب نقش لیدی مکبث داریم. لیدی مکبث از آن نقش‌هایی است که هر بازیگر زنی آرزو دارد که روزی در قالب آن قرار گیرد. این موضوع با آن مونولوگ‌های طولانی لیدی مکبث و هم چنین دوربینی که مدام نمای درشت بازیگر را در قاب خود قرار می‌داد، فرصت بیشتری در اختیارفرانسیس مک‌دورمند قرار داده بود که خودنمایی کند.

«مکبث یک نجیب زاده‌ی اسکاتلندی است که به تازگی از نبردی سخت بازگشته و موفق شده است تا دشمنان اسکاتلند را شکست دهد. در حین بازگشت از میدان نبرد سه جادوگر بر وی ظاهر می‌شوند و به او وعده می‌دهند که به زودی پادشاه اسکاتلند خواهد شد. پادشاه اسکاتلند منتظر ورود او است تا پیروزی‌اش را جشن بگیرد اما مکبث خیال دیگری در سر دارد و تمایل دارد که هر جور شده پادشاه کشورش شود …»

۲. جواهرات تراش‌نخورده (Uncut Gems)

جواهرات تراش نخورده

  • کارگردان: برادران سفدی
  • بازیگران: آدام سندلر، جولیا فاکس
  • محصول: ۲۰۱۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

برادران سفدی برای ساختن دومین فیلم خود هم با کمپانی A24 همکاری کردند. آن‌ها کارگردانانی متعلق به جریان مستقل سینمای آمریکا هستند و تلاش می‌کنند که به همین جریان هم وفادار بمانند و از آن جایی که خاستگاهشان هم شهر نیویورک است، طبیعی است که با کمپانی نیویورکی A24 که در حوزه‌ی سینمای مستقل فعالیت دارد، همکاری کنند. پلات و سر و شکل فیلم‌هایشان هم شباهت‌هایی با کارهای برادران کوئن و آثار کمدی سیاه آن‌ها دارد. اما این دو برادر در نهایت راه خود را می‌روند و جهان خود را می‌سازند.

در چنین چارچوبی آن‌ها در دومین فیلم خود به سراغ عجیب‌ترین گزینه‌ی ممکن رفته‌اند؛ یعنی آدام سندلر. آن هم برای بازی در نقش یک شیاد که تلاش می‌کند با کلاهبرداری پولی به جیب بزند اما چون نه توانایی دارد و نه نقشه‌ی تر و تمیزی کشیده، همه چیز بر باد می‌رود و با جلوتر رفتن داستان فقط بر مشکلاتش و هرج و مرجی که به وجود آورده افزوده می‌شود. طبیعی است که این داستان ما را به یاد داستان فیلم‌های برادران کوئن می‌اندازد اما این شباهت‌ها فقط به لحاظ داستانی است.

در این جا هم مانند فیلم «اوقات خوش» با داستان مردی سر و کار داریم که تا می‌تواند در زندگی خود گند می‌زند و هر چه تلاش می‌کند که کمی نظم به آن ببخشد، ناتوان می‌ماند. در چنین قابی است که کارگردان‌‌ها همان دوربین دینامیک «اوقات خوش» را فرامی‌خوانند تا در همراهی با یک داستان پراضطراب، داستان زندگی مردی را تعریف کنند که همه‌ی زندگی خود را باخته اما قصد جا زدن ندارد و دوست دارد که مبارزه کند.

این مرد هر چه در این مسیر پیش می‌رود و تلاشش را بیشتر می‌کند، بیشتر در مردابی که خودش آن را به وجود آورده فرو می‌رود تا در پایان در این مرداب خفه شود. فیلم داستان یک خطی و سرراستی ندارد اما آن را به این شکل می‌توان خلاصه کرد: صاحب یک فروشگاه جواهر فروشی در نیویورک پس از به بار آوردن بدهی فراوان ناشی از قمار، باید هر طور شده پول جور کند و بدهی خود را بپردازد و گرنه طرف مقابل او را خواهد کشت.

آن چه که هیجان به فیلم اضافه می‌کند و آن را تا حد یکی از بهترین تریلرهای چند سال گذشته بالا می‌کشد، دوربین سیالی است که برای یک لحظه آرام و قرار ندارد. انگار می‌داند که قرار است فاجعه‌ای به وقوع بپیوندد و دوست دارد که از آن فرار کند یا چشمانش را بدزدد. از سوی دیگر کارگردانان اثر، ابایی از نمایش خشونت ندارند. این خشونت فقط خشونتی فیزیکی نیست، رفتار آدم‌ها با یکدیگر هم خارج از چارچوب انسانی است و هر کس کلاه دیگری را بهتر بردارد، در زندگی‌اش موفق‌تر است. ترسیم چنین جهان ترسناکی است که «جواهرات تراش‌نخورده» را به فیلمی تلخ تبدیل می‌کند.

فارغ از موارد گفته شده آن چه که فیلم بالا می‌کشد و در این جایگاه می‌نشاند، بازی خوب آدام سندلر در نقش اصلی است. به شکلی که گاهی باور نمی‌کنید این همان آدام سندلر جاافتاده در فیلم‌های کمدی و فیلم‌های بازاری باشد. در کمال تعجب این نقش آفرینی توسط آکادمی اسکار و بسیاری دیگر از مراکز اعطای جوایز سالانه در آمریکا نادیده گرفته شد.

«در سال ۲۰۱۰ یک الماس گران‌قیمت از آفریقا به آمریکا آورده می‌شود. در سال ۲۰۱۲ این الماس به دست جواهر فروشی یهودی و ساکن نیویورک به نام هوارد می‌رسد. هوارد به قمار اعتیاد دارد و صد هزار دلار هم به برادر زنش بدهکار است. برادر زنش که تشکیلاتی مافیایی را اداره می‌کند، پولش را ‌می‌خواهد و هوارد هم برای به دست آوردن آن به هر دری می‌زند. در این میان یک ستاره‌ی بسکتبال توسط شریک تجاری هوارد، وارد مغازه‌‌ی وی می‌شود. این ستاره از هوارد تقاضا می‌کند که الماس را به او بدهد؛ چرا که تصور می‌‌کند برایش شانس می‌آورد. اما …»

۱. نخستین اصلاح‌شده (First Reformed)

نخستین اصلاح شده

  • کارگردان: پل شریدر
  • بازیگران: ایتان هاوک، آماندا سی‌فرد
  • محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

پل شریدر استاد نزدیک شدن به شخصیت‌های زخم خورده و واداده است. مردانی تیپاخورده که به دنبال مرهمی می‌گردند و در نهایت هم آن را فقط در آغوش کسی که دوستش دارند می‌یابند. نمونه‌ی متعالی این شخصیت‌ها در فیلم‌نامه‌هایی که برای مارتین اسکورسیزی نوشته، قابل مشاهده است. تراویس بیکل «راننده تاکسی» (Taxi Driver) با بازی رابرت دنیرو، چنین شخصیتی است.

از سوی دیگر او همواره غمخوار نسل جوانی است که بنا به دلایل مختلف از زندگی عقب مانده و حال در آستانه‌ی میانسالی چیزی ندارند که از دست بدهند. مردان سینمای او بهترین سال‌های زندگی خود را در غم و اندوه و میانه‌ی مردابی پشت سرگذاشته‌اند که خودشان تاثیری در پیدایشش نداشتند. پل شریدر در فیلم‌هایش سعی می‌کند که این آتش را به شکلی ریزبافت ترسیم کند تا شخصیت‌هایش با عبور از آن تطهیر شوند و راهی تازه پیدا کنند.

از سوی دیگر این مردان در صورت نداشتن راهی برای پیدا کردن آرامش دست به شورشی دیوانه‌وار می‌زنند که فقط خودشان را قربانی می‌کند. وگرنه هموره کسانی کنارشان حاضر هستند که از همراهی با آن‌ها سود ببرند و از زخم‌های آن‌ها بیاموزند و راه درست را پیدا کنند.

«نخستین اصلاح شده» ثمره‌ی یک عمر فیلم‌سازی پل شریدر است. او به طرز استادانه‌ای در این فیلم زندگی یک کشیش منزوی و درگیری او با مصائب یک خانواده را در چارچوب معضلاتی جهانی به تصویر می‌کشد. سبک کار پل شریدر در این فیلم ترکیبی از روش فیلم‌سازی کارگردانان بزرگی مانند روبر برسون، اینگمار برگمان، یاسوجیرو اوزو یا حتی کارل تئودور درایر است.

پل شریدر با مکث بر احوالات افراد حاضر در قاب، روایتش را پیش می‌برد و مانند فیلم‌نامه‌های معرکه‌ای که برای دیگران نوشته داستانش را مبتنی بر مراحلی که یک شخصیت طی می‌کند تا به آستانه‌ی عصیان و انفجار برسد، تعریف می‌کند. مانند همیشه، او داستانش را با تمرکز بر شخصیت اصلی و بال و پر دادن به آن پیش می‌برد تا مخاطب گام به گام با معضل وی آشنا شود.

ایتان هاوک در این فیلم در یکی از بهترین فرم‌های بازیگری خود قرار دارد و اجرای او از نکات قابل تامل فیلم است. ضمن آن که آماندا سی‌فرد هم در نقش زنی مستاصل و بی‌پناه خوش می‌نشیند. فیلم اقتباسی از کتاب «خاطرات کشیش روستا» به قلم ژرژ برنانوس است که در سال ۱۹۵۱ روبر برسون بر اساس آن فیلمی هم نام کتاب ساخته است.

«نخستین اصلاح‌شده» اولین اکران خود را در جشنواره‌ی فیلم ونیز تجربه کرد و بسیار مورد ستایش علاقه‌مندان و منتقدان قرار گرفت و شریدر برای نخستین بار به خاطر نوشتن این فیلم‌نامه، نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه اقتباسی شد. شاید دلیل این میزان اقبال از فیلم «نخستین اصلاح‌شده» این باشد که بالاخره جسارت پل شریدر در فیلم‌نامه نویسی در توازن با سبک کارگردانی او قرار گرفته است و به مدد بازی خوب بازیگران این فیلم، شجاعت و جسارتش به خوبی به اجرا درآمده است.

«۲۵۰ سال از ساخته شدن کلیسای نخستین اصلاح‌شده می‌گذرد. کشیشی به نام ارنست به عنوان متولی کلیسا قرار است این مناسبت را جشن بگیرد. کشیش به لحاظ روحی در وضعیت مناسبی به سر نمی‌برد و در این میان زنی از او می‌خواهد به شوهرش کمک کند. شوهر این زن قصد دارد خودکشی کند چرا که از آینده‌ی نسل بشر بر روی کره‌ی زمین می‌ترسد …»

Adblock test (Why?)

لینک منبع خبر


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.