هر چه این روزها ابرقهرمانان شگفتانگیز و فریبنده به چشم آیند ولی آغازهای فروتنانهای دارند. کم و بیش همهی نخستین نسل از مبارزان شنلپوش به دست نویسندگان، هنرمندان، ویراستارها و ناشران یهودی پدید آمدند که یا خودشان از کشورهای شرق اروپا مهاجرت کرده یا فرزندان چنین اشخاصی بودند. بیشترشان جوان و تنگدست و اهل لوئر ایست ساید نیویورک یا برانکس به شمار میآمدند.
<!–
–>
در دورهی رکورد بزرگ، یافتن کار سخت بود و صنایع خلاقانهی آبرومندی همچون بازرگانی و انتشارات یا جلوی استخدام یهودیها را میگرفت یا شمار کمی از آنها را به کار میبست. اما کارهای مربوط به رمانهای کیلویی و مجلات زرد به میزانی دستپایین بودند که این افراد را به استخدام درمیآوردند. در صنعتی که به دست این یهودیها بود، کمیک بوکها آفریده شدند.
در ابتدا بیشتر کمیکها کمدی بودند (و بنابراین نام «کمیک» را به خود گرفتند) ولی گاهی شامل داستانهای ماجراجویی یا کارآگاهی میشدند. اما با خیزش نازیسم، خالقان، آواتارهای شخصی را برای مبارزه با سوپرویلنهای جهان راستین از مسیر داستانهایشان ایجاد کردند. ابرقهرمانانهای آنها اَبزارهای خوداِبرازی و همچنین تجلیهای پروپاگاندا محسوب میشدند که از تجدید تسلیحاتی بریتانیا، مداخله، کمک به پناهندگان، تابآوری نژادی و نیو دیل هواداری میکردند. ولی بیش از هر چیزی به نازیها مشت میزدند!
سکانس نخست: سوپرمن در برابر اساس
هر چند این کاپیتان آمریکا بود که به شکل پرآوازهای در روی کاور نخستین کمیک اختصاصی خود به آدولف هیتلر مشت زد ولی سوپرمن نخستین قهرمانی محسوب میشود که در برابر نازیها ایستاد.
مرد پولادین (که در ابتدا با عنوان قهرمان ستمدیدگان شناخته میشد) توسط دو نوجوان با نامهای جری سیگل و جو شوستر از منابع الهام گوناگون پدید آمد؛ از ماجراهای مجلات زرد تا افراد افسانهای یهودی همچون سامسون. ولی یکی از انگیزههای بنیادین برای آفریدن سوپرمن خیزش نازیسم بود.
دنیا وضعیت بسیار بدی داشت… نازیسم در حال خیزش بود و میلیونها انسان بیگناه کشته میشدند. احساس کردم که دنیا به شدت نیاز به یک مبارز داشت، حتی اگه یدونه داستانیش باشه.
در شمارهی ۲۷ فوریهی سال ۱۹۴۰ مجلهی Look که نزدیک به دو سال پیش از ورود ایالات متحده به جنگ جهانی دوم به چاپ رسید و در آن زمان ۹۳٪ آمریکاییها مخالف مداخله بودند ، یک کمیک دو صفحهای از سیگل و شوستر با عنوان «چگونه سوپرمن به جنگ پایان میدهد» وجود دارد.
در این کمیک، سوپرمن به هیتلر و جوزف استالین (که در آن زمان و پس از پیمان مولوتوف–ریبنتروپ متحد شدند) اعلان جنگ میکند. مرد پولادین از خط زیگفریدِ رسوخناپذیر رد میشود، توپها را همچون نانهای پرتزل خرد و هواپیماها را همانند مگس له میکند، گلوی هیتلر را میگیرد، سپس او و استالین را برای محاکمه برای جرایم جنگی در برابر جامعه ملل به ژنو میکشاند.
این آرزویی خوشایند به شمار میآمد ولی او تنها یک کاراکتر برای کودکان در داستانی در یک مجلهی تبلیغاتی سرگرمکننده است. پس، برای چه کسی اهمیت دارد؟ نازیها به آن اهمیت دادند. به اندازهای که روزنامهی رسمی اساس با نام «سپاه سیاه» یک نطق یک صفحهای را منتشر و سوپرمن را به توطئهی یهودیها در شستوشوی جوانان آمریکایی برای ارزشهای دروغین یهودیان متهم کرد.
برای نازیها که نگارشی تابخورده از فلسفهی ابرانسان نیچه را دنبال میکردند که در آن مطرح میشد نیرومندها باید بر ناتوانها فرمانروایی کنند «احساس عدالت سوپرمن… باعث کاشت بیزاری، بدگمانی، پلیدی، تنبلی و تبهکاری» در کودکان میشود.
یک افسانهی محبوب اما ساختگی وجود دارد که این مقاله به دست خود یوزف گوبلس، وزیر پروپاگاندای نازیها، نوشته شده است. همچنین داستانی در این باره وجود دارد که گوبلس در میان یکی از جلسات رایشستاگ نسبت به سوپرمن اعلام دلهره کرد. در هر صورت، این نوشتار در ایالات متحده به شکل گستردهای گزارش شد.
سیگل و شوستر از سمت فدراسیون آلمانی آمریکایی (که با نام بوند شناخته میشد) نامهای اعلام بیزاری دریافت کردند که به دست دفتر انتشارات نشنال اَلاید (که امروزه با نام دیسی شناخته میشود) هم رسیده بود. تهدید واقعی بود ولی تنها توانست مایهی گالوانیزهشدن بیشتر این آفرینندگان شود.
سوپرمن به نبرد و تحقیر نازیها ادامه داد (بیشتر روی کاورها تا در خود داستانها) تا این که در شمارهی ۲۵ کمیک Superman سیگل و شوستر به شکل سرراست به سراغ مقالهی اساس رفتند. این داستان دربارهی قهرمانی با نام گیزر (Geezer) است که پرهوادارترین قهرمان کمیک بوکی در دنیای مرد پولادین به شمار میآید و همچون یک کاراکتر سادهلوحِ عضلانی که مثل همان چیزی که در نوشتار توصیف شده بود به نظر میآید و رفتار میکند. ماجراجوییهای ضدنازیِ او باعث شدند تا هیتلر تبدیل به «مایهی خندهی دنیا» شود.
مأموران نازی خشمگین تلاش میکنند که پدیدآورندگان کمیک را از بین ببرند اما به دست سوپرمنی که همچون گیزر لباس میپوشد شکست میخورند. یک کیک لایهلایهی خوشایند که در آن فانتزی، نمودِ واقعیت در فانتزیای که توسط واقعیت پدیدآمده، است.
سوپرمن در خطوط مقدم
سخت است که با دیدگاه امروزی درک کنیم همهی این ماجراها چه میزان تأثیرگذاری داشتند ولی در آن زمان سوپرمن برجستهترین چیزی بود که وجود داشت. کمیک Superman که نخستین کمیک با حضور تنها یک کاراکتر بود ماهیانه ۱.۳ میلیون جلد میفروخت. در سپتامبر سال ۱۹۳۹، تنها ۱۵ ماه پس از رونماییاش، مجلهی تایم از سوپرمن به عنوان «شمارهی ۱ رایج بین نوجوانان ایالات متحده» نام برد.
در حالی که او در کمیکهایش با متحدین میجنگید، در دنیای واقعی دولت آمریکا از سوپرمن برای رواج سربازگیری، اهدای خون، بازیافت کاغذ و فلز، اوراق قرضهی جنگی و فروش تمبرها استفاده میکرد. محبوبیتش به عنوان یک نماد پروپاگاندا با عمو سم رقابت داشت تا بتواند به دموگرافیکهای استراتژیکی همچون ژاپنی-آمریکاییها برسد که علاقهی چندانی نداشتند برای کشوری که میخواست آنها را در کمپ قرار دهد خدمت کنند.
زمانی هم که ایالات متحده به جنگ پیوست، در حالی که نیمی از سربازان کمیک میخواندند، سوپرمن تبدیل به یکی از شگوننماهای نیروهای مسلح شد. جیپها و تانکهای نیروی زمینی، قایقهای نیروی دریایی و به ویژه هواپیماهای نیروی هوایی نام و نشان او را روی خود داشتند.
به لطف کمیکهایی که نیروهای آمریکایی از سوپرمن در کولههای خود داشتند و تصاویری که از مرد پولادین روی ترابرها نقش بسته بود، این کاراکتر و در پسِ او سیگل و شوستر، در خطوط مقدم جنگ حضور داشتند و با نازیهای میجنگیدند.
بزرگترین نازی-لهکن: کاپیتان آمریکا
راهی را که سوپرمن آغاز کرد، کاپیتان آمریکا به کمال رساند تا تبدیل به یک قهرمان میهندوست و ضدفاشیست ایدهآل تا به همین امروز شود. نگهبان آزادی به دست جو سایمن (هایمی سایمن) ۲۷ ساله و جک کربی (جیکوب کارتزبرگ) ۲۳ ساله به عنوان آواتاری شخصی در پاسخ به نازیسم پدید آمد.
ما میدونستیم که تو اروپا چه خبره.
رویدادهای دنیا بهمون بینقصترین ویلن کمیک بوکی رو داد، آدولف هیتلر، با یاوهسرایی، رژه رفتن و سیبیل مضحکش. پس تصمیم گرفتیم که قهرمان بینقصی که متضادش باشه رو بیافرینیم.
کاپیتان آمریکا خودم بود. کاپیتان آمریکا خشم من بود که به رو اومده بود.
همان گونه که اشاره شد، نخستین شمارهی کمیک اختصاصی کاپیتان آمریکا روی کاور خود شامل مشت خوردن هیتلر از این کاراکتر بود. این شمارهی منتشرشده توسط تایملی کامیکز (مارول امروزی)، روی کاور خود تاریخ مارس ۱۹۴۱ را دارد ولی در واقع در ۲۰ دسامبر ۱۹۴۱ توزیع شده بود؛ یک سال پیش از پرل هاربر. در آن زمان، بیشتر مردم آمریکا کاملاً مخالف ورود به جنگ بودند و فشار سیاسی محکمی بر صنعت سرگرمی وارد میشد تا جلوی توهین به آلمان و حامیانش گرفته شود. این کمیک چیزی کمتر از یک اقدام قاطعانهای از اعتراض و شجاعت نبود.
این اقدام واکنش متقابل شدیدی داشت؛ به ویژه از سمت بوند که تنها یک گروه کوچک حاشیهای نبودند. آنها به تازگی یک راهپیمایی در مدیسون اسکوئر گاردن نیویورک با بیش از ۲۰ هزار نفر برگزار کرده بودند. تایملی پر شد از نامههای اعلام بیزاری و تهدیدهای به مرگ.
سایمن و کربی به آنها اهمیتی ندادند ولی هنگامی که افرادی بیرون از دفتر انتظارشان را کشیدند با پلیس تماس گرفتند. این خبر به گوش فییورلو لاگواردیا، شهردار نیویورک که هوادار کمیکها هم به شمار میآمد (و در حالی که افرادی زیادی نمیدانستند یهودی نیز بود ) رسید.
در تماسی شخصی با این دو آفریننده ، لاگواردیا از کار آنها قدردانی کرد و گفت که از سمت شهر نیویورک یقین پیدا خواهد کرد که هیچ آسیبی به آنها وارد نخواهد شد. از آن زمان به پیش یک افسر پلیس به عنوان نگهبان دفتر تایملی قرار گرفت.
آگاهی نسبت به هولوکاست
حتی پس از این که سایمن و کربی تایملی را ترک کردند (پس از اختلاف دیدگاه با مارتین گودمن ناشر)، کاپیتان آمریکا به نقش خود به عنوان نماد پروپاگاندا ادامه داد و در حال جنگیدن با نازیها به بازاریابی اوراق قرضه و تمبرها ادامه داد.
شاید برجستهترین نمونه کاور شمارهی ۴۶ کمیک Captain America Comics باشد. زمانی که نشریات آمریکایی عمدتاً هولوکاست در حال رخ دادن را کماهمیت جلوه میدادند یا به آن نمیپرداختند ولی این کاور زندانیهایی را نشان میداد که با تهدید تفنگ به سمت کورههای بزرگی میرفتند که بازماندههای انسانی در آنها دیده میشدند. چنین چیزی یک تصویر وحشتناک و گرافیکیست؛ به ویژه برای یک کمیک مخصوص کودکان اما راهی برای دسترسی به همگان و آگاهی رساندن به آنها بود.
سیاسیبازی از طریق مشتزنی
کم و بیش همهی ابرقهرمانان دوران طلایی برای مبارزه با متحدین داوطلب شدند؛ چه در داستانهایشان و چه در دنیای راستین از دیدگاه عموم مردم.
این گونه نیست که این کاراکترها به عنوان پاسخی به نازیسم استفاده شدند؛ بسیاریشان به عنوان یک پاسخ پدید آمدند. آنها با آمیزهای از تقدسگرایی موقر، خشمی بهجا و سُروری پاکسازانه میجنگیدند. این سیاسیبازی از طریق مشتزنی بود، یک تقلیل کمنقصِ مشاجره به گزینشهای ساده و باینری: قرارگیری در برابر پلیدی بزرگ، یا نه.